۰

نویسنده‌ها را منزوی کرده‌ایم/ وقتی بگوییم تو نمی‌فهمی!

تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۲۳
نویسنده‌ها را منزوی کرده‌ایم/ وقتی بگوییم تو نمی‌فهمی!
صادق کرمیار با انتشار رمان «نامیرا» در سال ۸۸ بار دیگر نام خود را بر سر زبان‌ها انداخت. رمانی که به گفته خودش هشت سال قبل ایده نوشتنش در قالب یک فیلم ‌نامه برای رسانه‌ملی شکل گرفته بود و با مشورت‌هایی که او با سید مهدی شجاعی داشته نسخه داستانی آن شکل گرفت و در نهایت راه به کتابفروشی‌ها پیدا کرد.

نامیرا اما با این وجود در تمامی شش سال گذشته از انتشارش، در قامت ادبیات دینی و عاشورایی و فراتر از آن، ادبیات مستقل اثری قابل اعتنا، خواندنی و تامل برانگیز بوده است که نتوانسته هماوردی از حیث مضمون و جذب مخاطب داشته باشد.

شش سال پس از انتشار این رمان و همزمان با عرضه این رمان در پویش کتابخوانی روشنا، کرمیار در گفتگو با مهر از دغدغه‌های صنفی خود و نیز ناگفته‌های نامیرا می‌گوید.

بخش اول این گفتگو را در ادامه می‌خوانیم: 

* جناب کرمیار در یکی از مصاحبه‌های گذشته شما خواندم که گفته‌اید بزرگترین خدمت دولت به نویسنده‌ها این است که آنها را به حال خود بگذارد و کاری به کارشان نداشته باشد. تعبیر شما دقیقا این بود که «به نویسنده کمک نکنید و تحملش کنید.» من هم می‌خواهم از اینجا شروع کنم. شما از جمله نویسندگانی هستید که مخاطب خاص خودتان را دارید که کم هم نیستند. چرا معتقدید که دولت و یا سیستم فرهنگی دولتی نباید به حمایت از نویسنده بپردازد و اجازه بدهد او خودش راه خودش را برود؟

یادم نمی‌آید که گفته باشم مسئولان نویسنده را تحمل کنند، چون این نویسندگان هستند که ناچارند مسئولان را تحمل کنند! واقعیت این است که از ابتدای انقلاب تا کنون نهادهای فرهنگی به ویژه وزارت ارشاد با سیاست حمایت و هدایت با اهالی فرهنگ رفتار کرده است. یعنی امکانات مالی و اختیارات حکومتی در دست داشته و از آن به عنوان ابزاری برای هدایت اهل قلم و هنر استفاده کرده است.

بعد از این همه سال هیچ کدام از مسئولان و صاحبان اندیشه جمع نشدند که فکر کنند آیا این سیاست ما را به نتیجه دلخواه رسانده یا از اهدافمان دور کرده؟ ما در جامعه‌ای چند صدایی زندگی می‌کنیم که این چند صدایی در دنیای مجازی نمود بیشتری دارد. دلیلش هم وجود گروه‌های اجتماعی مجازی متعدد است که تحت عناوین مختلف در حال کار هستند.

من الان در گروه‌های زیادی در فضای مجازی مانند تلگرام عضو هستم و می‌بینم که در هر گروه افرادی هستند که نظرشان با گروه های دیگر تفاوت جدی دارد. این نشان می‌دهد که نحله‌ها و طیف‌های مختلف فکری در جامعه هست. از طرف دیگر ما در ایران نهاد فرهنگی کم نداریم. هر نهادی هم وابسته به یک نحله فکری است. اینها دارای امکاناتی نیز هستند و بودجه‌هایی را از دولت و در واقع از جیب ملت می‌گیرند. وقتی چنین فرآیندی برای تامین مالی این نهادها وجود دارد نمی‌شود که آنها تنها به سلیقه خودشان توجه کنند. آنها از جامعه بودجه می‌گیرند و لذا باید تمامی سلیقه‌های موجود در جامعه را نیز پوشش دهند. این اتفاقی است که نمی‌افتد.

* یعنی سلیقه مخالف را تحمل نمی‌کنند؟

بله. البته نه سلیقه مخالف نظام که سلیقه مخالف خودشان را تحمل نمی‌کنند. ما بالاخره مرزهای مشخصی داریم...

* منظورتان خط قرمزها است؟

من قائل به خط قرمز به معنای رایج آن نیستم. دلیلش هم این است که در بحث‌های فرهنگی واژه‌ها معنی خود را از دست داده‌اند و شهید شده و از بین رفته‌اند. از هر واژه‌ای ده‌ها مدل تفسیر و قضاوت داریم.

در خیلی از کشورها وقتی متنی در جهت خلاف منافع ملی باشد، سیستمی شکل گرفته که با آن متن و صاحبش حتی اگر رئیس جمهور نیز باشد برخورد می‌کند. در ایران اما با وجود اینکه سیستم تعریف کننده و محافظ منافع ملی وجود دارد که نقدهایی به همین سیستم وارد است، اما کماکان سلیقه‌ها هستند که حکمرانی می‌کنند و این حکمرانی باعث می‌شود بسیاری از نویسندگانی که سلیقه‌شان با آقایانی که بودجه‌ها و مجوزهای دولتی دارند، نخواند، اجازه فعالیت پیدا نکنند.

در نتیجه نویسندگانی که کتابشان مجوز چاپ می‌گیرد و منتشر می‌شود، در مواجهه با نویسندگانی که اجازه چاپ نمی‌گیرند، احساس شرمندگی می‌کنند و متهم می‌شوند به اینکه حتما با نحله فکری برخی از آقایان همسویند و دستشان با آقایان مسئول در یک کاسه است که اثرشان توانسته منتشر شود، چه برسد به اینکه حمایت شوند.

این رویکرد به هر سه گروه نویسنده آسیب می‌زند. وقتی کار نویسنده‌ای مثل محمود دولت‌آبادی که بارها اعلام کرده من طبق چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی می‌خواهم کار کنم، به انتخابات در ایران احترام می‌گذارد و البته نقدهای خودش را هم دارد، اجازه چاپ پیدا نمی‌‌کند، نویسنده‌ای هم که کارش چاپ می‌شود متهم می‌شود به داشتن زد و بند دولتی.

فرهنگ در رسانه

* و اگر در این میان دولت دست از حمایت از اهل قلم بردارد، این مشکلات حل می‌شود؟

در بحث کمک‌های دولتی حرف بنده این است که امکانات و مجوزهای فعالیت در کشور عادلانه توزیع شود. مگر در ایران چند نویسنده شناخته شده داریم؟ وقتی خودمان را قیم آنها بدانیم و بگوییم تو نمی‌فهمی اما ما می‌فهمیم جامعه چه می‌خواهد که باید برایش تولید کنی، دیگر چیزی در جامعه باقی نمی‌ماند.

چطور ممکن است که نویسنده دچار خودانزوایی نشود؟ چطور ممکن است نویسنده‌ای که کارش چاپ می‌شود دچار شرمندگی نشود؟ ممکن است تفکر و سلیقه داستان نویسی من با سلیقه آقای دولت آبادی یکسو نباشد، این معنایش این نیست که او اشتباه می‌رود و من راه درست را می‌روم.

تمرکز قدرت مجوز دادن در نهادی و اعمال سلیقه توسط این نهاد باعث می‌شود همه نویسندگان دچار دوگانگی شوند و اگر در این میان کسی ضرری کند باید آن صاحب قدرت پاسخگو باشد.

* فکر نمی‌کنید این تمرکز قدرت همان ضامن تامین کننده منافع ملی باشد؟

بگذارید شفاف بگویم. حرف من این نیست که بگذارید همه آثار چاپ شوند و بعد هر کسی شکایت داشت برود و شکایت کند. حرفم این است که صادر کنندگان مجوز باید صاحب تشخیص باشند که نیستند و در این سال‌ها چنین چیزی را از خود نشان نداده‌اند.

به نظر من خود جوهر کار هم مهم است. کتاب قبل از همه حمایت‌های دولتی باید خودش حرفی برای گفتن داشته باشد و راهش را باز کند. اگر نامیرا شش سال است راهش را باز کرده و مخاطبش را پیدا کرده به خاطر خود کتاب و متن است نه اینکه دولت و نهاد قدرت به آن کاری دارد یا نه و اکثر آنهایی که غر می‌زنند که کتابشان دیده نشده و...از این غافل اند.

این در مرحله بعدی است. اول کتاب باید چاپ شود و آن وقت اگر حرفی نداشت، خود به خود فراموش می‌شود. اما اینکه بگوییم کتاب مخاطب ندارد و پیش‌داوری کنیم، توهین به شعور مخاطب و شخصیت‌های فرهنگی جامعه ماست.

هیچ فرهنگی هیچ گاه اینگونه شکل نگرفته و نخواهد گرفت. برخی مسئولان متاسفانه در پیله‌ای زندگی می‌کنند که جامعه خودشان را در آن نمی‌بینند. خود مسئولان ما اعلام می‌کنند در شهرهای بزرگ بالای ۵۰ درصد مردم ماهواره می‌بینند و سریال‌های به واقع مبتذل ماهواره به راحتی در حال جذب مخاطب است. ما این را نمی‌بینیم اما سه هزار نسخه کتاب که شاید فروشش دو سال طول بکشد را چنین مته به خشخاش می‌گذاریم. این قابل درک نیست. کاش توضیح دهند.

واقعا کتاب چقدر در جامعه ما با این شمارگان فعلی، تاثیر دارد و سریال‌های ماهواره‌ای که همه چیز جامعه ما را تحت تاثیر قرار داده‌اند چقدر تاثیر دارد. این را هم نمی‌گویم که برویم با عملیات فیزیکی ماهواره را جمع کنیم. حرفم این است که باید تکلیفمان با فرهنگ روشن شود.

ادبیات ما فراز و فرودهایی دارد که گفتنش طنز است. ما در دهه ۶۰ در اطلاعات جبهه، داستانی از اسماعیل خویی چاپ کردیم. داستانی بسیار قوی بود و در جهت دیدگاه‌های رزمندگان در آن دوره و بسیار هم حماسی بود. همان موقع کار نویسنده‌ای دیگر در حوزه هنری را غیرقابل چاپ اعلام می‌کردند و نویسنده دیگری داستانش را برده بود در خارج از کشور چاپ کند که بتواند ویزا و اقامت بگیرد.

همین ماجرا شد که مسئولان را به جای فکر کردن به روزمرگی دائم انداخت و وضعیت به شکلی شد که امروزه ما یک قیف داریم که نه سرش معلوم است و نه تهش و تکلیف هیچ کسی هم با آن روشن نیست.

* آقای کرمیار در سی و چند سال بعد از پیروزی انقلاب داستان و رمانی که سبک و محتوایش دین و انقلاب بوده مسیر راحت‌تری برای انتشار داشته است. با این حال در این حوزه کم پیش آمده که اثری منتشر شود که در ذهن مردم ماندگار شود. رمان نامیرا از استثناء‌های این پروسه است. می‌دانم که رمان را سال ۸۰ نوشته‌اید و سال ۸۸ منتشر شده است. خودتان که این پروسه را نگاه می‌کنید به نظرتان می‌رسد که چه چیزی در این کتاب بوده که آن را چنین ماندگار کرده است؟

اینکه در جامعه ما نوشتن رمان دینی و انقلابی مورد تشویق قرار می‌گیرد و روند انتشارش تسهیل می‌شود خوب است. اما در مقابل شاهد بوده‌ایم که در همین جامعه انتشار برخی رمان‌هایی که با موضوع دینی نوشته شده‌اند نیز آسان نبوده است. ما حتی از علمای دین نیز اگر سوال کنیم می‌گویند تنها باید جلوی انتشار اثری را گرفت که در صدد آسیب رساندن است نه کسی که با ما مخالف است، حتّی مخالف فکری و اعتقادی. اگر ما باور داریم که می توانیم با هر تفکری گفتگو کنیم و راه حق را اثبات کنیم، باید از طرح مباحث مخالف استقبال کنیم.

الان در اینترنت به وفور رمان‌های مبتذل در حال انتشار است و مردم مطالعه می‌‌کنند امّا در مقابل با همه این تسهیلاتی که شما می گویید هست و من می‌گویم نیست، اثر شاخص دینی و انقلابی نداشته‌ایم. خب چرا؟

نویسنده را با تبلیغات و مصاحبه نمی‌توان نویسنده کرد. او باید شاخصه‌های نویسندگی را داشته باشد. برخی در این مسیر دچار توهم هم می‌شوند و به برخی از بزرگان این عرصه توهین می‌‌کنند تا خودشان بزرگ شوند. به قول معروف منطقشان این است که برای قوی جلوه نشان دادن خود؛ قوی‌ترین آدم در آن حوزه را باید زد.

فکر می‌کنند با زدن بزرگان ادبیات خودشان بالا می‌روند. مساله بعدی نبودن ارتباط بینانسلی در جامعه ماست. فرض کنید ما یک جایی به نام انتشارات کرمیار درست می‌کنیم و می‌گوییم اینجا فقط برای نویسندگان حوزه انقلاب و دین است و کس دیگری حق ندارد در این دفتر نشر پا بگذارد، حرف بزند یا کاری منتشر کند. خب شما بگویید نویسندگان این دفتر از که می‌خواهند یاد بگیرد؟ هیچ کس!

اصلا کسی نیست. پس رو می‌آورند به اینکه همه از روی دست هم بنویسند و در نهایت این دفتر می‌شود محل حضور یکسری کارمند کوتوله ادبیات که هیچ کاری بلد نیستند و تازه حقوق بازنشستگی هم از من صاحب انتشارات می‌خواهند. واقعا باید با این معضل چه کار کرد؟ با نویسنده‌هایی که تنها خودشان آثارشان را می‌خوانند و خودشان به نقد آثار دوستانشان می‌پردازند باید چه کار کرد؟ با نهاد پرورش دهنده آنها چه؟

نبودن ارتباط بینانسلی این معضلات را می‌سازد. در گذشته‌ها پاتوق‌های ادبی محل ارتباط میان نسل‌ها بود و در آنجا هر کسی قدر و اندازه و حدش را می‌دانست. کسی در آن جمع دچار توهم نمی‌شد. حالا برخی می‌گویند که آن جمع‌ها محل مرید و مراد بازی بود. خب باشد. اصلا جامعه جهان سوم مگر چیزی غیر از این است؟ این ارتباط که قطع شد، نسل قبل روبه انزوا و فراموشی رفت و نسل تازه هم کار خودش را کرد و مبدل شد به نویسنده متوهم بدون اطلاع از تجربه نسل قبل که نه نحله و نه سلیقه‌اش مشخص است.

درباره نامیرا پرسیدید که چرا مانده است؟ شاید به خاطر چند صدایی بودنش است. وقتی رمان چند صدایی باشد آن وقت جذابیت دارد.

* رمان چند صدایی قهرمان پرور است؟

رمانی است که در آن دیدگاه‌های مختلف مطرح می‌شود. وقتی این دیدگاه‌ها قابلیت مطرح شدن را داشته باشد و نویسنده بتواند صداهای مختلف را طوری بازتاب دهد که به قداست یک موضوع لطمه‌ای وارد نشود، رمان جذاب خواهد بود.

شاید نامیرا توانسته به برخی سوالات ذهنی مخاطبش پاسخ دهد و به او این جرات را ببخشد که بتواند در ذهنش سوالاتی طرح کند. الان جهت گیری‌های تبلیغاتی طوری است که مخاطب دائم سوالاتش را سرکوب می‌کند و حس می‌کند اگر سوالی دارد دچار اشتباه و ضعف ایمان شده است. اما وقتی این سوالات را در اثری می‌بیند، به آن جذب می‌شود.

* شما در نامیرا چه سوالاتی را طرح کردید؟  شاید این موضوع کلید بازگشایی راز ماندگاری این رمان باشد.

نامیرا سوالاتی را مطرح می‌کند که از چهارده سالگی در ذهن ما بوده اما گاهی حتی جرات بیانش را نداشته‌ایم. اینکه چرا امام حسین(ع) به سمت کوفه آمدند؟ مگر مردم کوفه را نمی‌شناختندشان؟ مگر تجربه پدر و برادرشان را ندیده بودند؟ چرا با خانواده‌شان به سوی این شهر حرکت کردند؟

وقتی ما در این کتاب  از زبان فردی مانند «عبدالله ابن عمیر» که سابقه روشنی دارد این سوالات را مطرح می‌کنیم، در ناخودآگاه ذهنی مخاطب نیز بار دیگر این سوال شکل می‌گیرد و او برای یافتن پاسخش کتاب را ورق می‌زند و دنبال می‌کند و وقتی کتاب تمام شد حس می‌کند به خیلی از سوالاتش پاسخ داده شده است.

کد مطلب : ۶۱۸۸۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.