۰

گوشه هایی از زندگی سخت نویسنده «مهتاب»

تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۲
به گزارش عصر تعادل، در حالیکه فیلمش برای دریافت افتخارات اسکار با «لالا لند» قدم قدم به رقابت می‌پردازد، نمایشنامه‌نویس اهل لیبرتی سیتی توضیح می‌دهد که چطور بزرگ شدن در میامی و در منطقه‌ای پر از مواد مخدر، الهام بخش بینش فعلی او از آمریکا شد.

به نقل از گاردین، تارل آلوین مک کرِینی می گوید لحظاتی در زندگی‌اش بوده‌اند که او فکر کرده در یک بازی شطرنج ساعت را متوقف کرده و دنیا را از حرکت باز داشته است.
 
پای صحبت نویسنده «مهتاب»؛ از زندگی در زاغه‌ها تا رسیدن به پیتر بروک

نخستینِ این لحظه ها وقتی رخ داد که او شش یا هفت سال داشت و یک آخر هفته، از خانه مادرش در لیبرتی سیتی در شمال میامی به جایی دیگر رفت. آن موقع، خانه فقط جایی نبود که مادرش در آن زندگی می کرد، بلکه شریک زندگی او که «بلو» نام داشت هم همراه او بود. مک کرینی به نسبت سنش کوچک بود و همه در مدرسه او را به خاطر متفاوت بودن، ساکت بودن و علاقه نداشتن به ورزش مسخره می‌کردند. در غیاب احساسی پدرش، بلو نخستین مرد زندگی او بود که واقعا از او محافظت می کرد، نخستین مردی که او می‌توانست با نگاه به او الگو بگیرد. بلو به او موتورسواری یاد داد، او را به اقیانوس برد، وقتی داشت شنا کردن یاد می‌گرفت او را بغل کرد و کاری کرد او حس کند جایی در دنیا دارد. بلو علاوه بر این یک فروشنده مواد مخدر هم بود، اما در لیبرتی سیتی سال ۱۹۸۷، این مسئله غیرعادی نبود.

با این حال وقتی در آن آخر هفته مک کرینی به خانه برگشت، می‌دانست که چیزی تغییر کرده است. مادرش که تا آن موقع معتاد به کرک شده بود، تنها بود. او، انگار که همین دیروز بود، به یاد دارد که از مادرش پرسید «بلو کجاست؟» و او هم در پاسخ گفت «او رفته.» مک کرینی پرسیده «رفته؟» و در پاسخ شنید: «بلو تیر خورد و کشته شد.»

مک کرینی ده‌ها سوال دیگر درباره اینکه چطور، کجا و چرا این اتفاق افتاد داشت، اما همینطور که داشت این سوال ها را در ذهنش مرور می‌کرد، به یاد دارد که فکرش جای دیگری بود. داشت با خودش فکر می‌کرد: «این چیزی است که باید به یاد داشته باشی. این درسی بسیار قوی برای تو است. چیزهای خوب زندگی‌ات همیشگی نیستند. اگر آخر هفته جایی بروی، اگر خوب توجه نکنی، برمی گردی و می بینی چیزی نمانده.» همینطور که دارد این را می گوید، دستش را به آرامی روی میز می گذارد و ساعت شطرنج خیالی را متوقف میکند.

«مرکز هنرهای میراث آفریقایی» لیبرتی سیتی که یکی از ساختمان‌های اصلی منطقه است، با خوش بینی حقوق مدنی در سال ۱۹۷۵ ساخته شد. وقتی مک کرینی بچه بود، هر روز در تعطیلات تابستانی اینجا می‌آمد و اغلب بعد از مدرسه هم پاتوقش آنجا بود تا بتواند از آزارها و آسیب هایی خودداری کند که اگر از راه معمولی مدرسه به خانه‌اش می‌رفت، دچار آن‌ها می شد. او در این مرکز کلاس های رقص، هنر بصری، موسیقی، بازیگری و نویسندگی گذراند و با خنده می گوید «نمی‌شد فقط برای یک چیز ثبت نام کرد، باید برای همه چیز ثبت نام می کردید.» این روزها او به اینجا بازمیگردد تا خودش بعضی از این درس ها را به دیگران یاد بدهد (او همچنین به تازگی به عنوان رییس برنامه فیلمنامه نویسی دانشگاه ییل هم انتخاب شده). همینجا بود که او شروع به نوشتن درباره هرج و مرج زندگی اش کرد تا بتواند کاری کند به شیوه ای دراماتیک با عقل جور دربیاید. و همینجا بود که با همین حس و حال، او سفر «مهتاب» را آغاز کرد؛ فیلم اتوبیوگرافیکی خارقالعاده ای که به تازگی‌ با شایستگی تمام تمام نامزد دریافت هشت جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم سال شد.

مک کرینی فیلمنامه ای که پایه ساخت فیلم «مهتاب» شد را در دانشگاه ییل و به عنوان بخشی از دوره تئاتر پسافارغ التحصیلی خود در سال ۲۰۰۳ نوشت. او تا آن موقع کمی فاصله روانی و فیزیکی بین خودش و لیبرتی سیتی انداخته بود. استعدادی که در کلاس های تئاتر در مرکز میراث آفریقا نشان داده بود باعث شد آگوست ویلسون نمایشنامه نویس سیاه پوست (مردی که امسال در بخش فیلمنامه اقتباسی به خاطر نمایشنامه اش «فنس ها» نامزد دریافت جایزه اسکار پس از مرگ است) او را زیر بال خود بگیرد. بعد او در دانشگاه دو پال به کالج رفت و بعد هم راهی فرانسه شد و در آنجا وارد حلقه تئاتر بوف دو نورد شد. با این حال در تابستان سال ۲۰۰۳، خبر مرگ مادرش به خاطر ایدز و سال‌ها زوال عقل ، مک کرینی را دوباره ناگهان به داخل زندگی قدیمی اش کشاند.

او می گوید فیلمنامه‌اش را به خاطر عصبانیت یا فقط به خاطر اندوه و عذاب وجدان ننوشت، اما هر دوی این احساسات را داشت. او می گوید: «ترسم از آنجا نشات می‌گرفت که یک بخش کامل از من بود که از طریق کاری که انجام می داد قابل دسترس نبود. در ییل من بیشتر مواقع دور و ور افرادی بودم که از خانواده های حامی می آمدند، کسانی که با معتادها بزرگ نشدند. تمام چیزهایی که هنوز شب ها من را بیدار نگه می داشتند و هنوز هم هر شب من را بیدار نگه میدارند، همان احساساتی که من هنوز همان بچه کلاس هشتمی هستم، در جای دیگری قرار داشتند که بخش بزرگی از آن هم تازه مرده بود.»

او درباره الگوها هم فکر می کرد. مردم به او می گفتند خیلی خوش شانس است که آگوست ویلسون او را زیر بال و پر خود گرفته، که توانسته نقشی پیش پیتر بروک به دست بیاورد و او هم می دانست که این مسئله حقیقت دارد، اما این را هم می دانست که الگوهایش فقط در تئاتر نبودند. یکی از آن ها، یعنی بلو، یک فروشنده مواد مخدر، اما آدمی خوب بود. او می‌گوید: «هی این سوال برایم پیش می آمد: چرا من فروشنده مواد مخدر نشدم؟ از خیلی جهات انتخاب واضحی برایم بود، مخصوصا با توجه به اینکه اینجا بزرگ شدم.»

فیلمنامه ای هم که او نوشت تا حدود زیادی در همین منطقه بود. او آن را در قالب ۶۰ صفحه به سرعت نوشت و به مسایلی از جمله سقوط مادرش، خشونت آزارهایی که او در کودکی تجربه کرد – یک بار با آجر او را زدند که باعث شد چند دندانش را از دست بدهد – و همچنین لحظاتی از آرامش که او با بلو به دست آورد، پرداخت. وقتی آن را تمام کرد، مطمئن نبود باید با آن چه کار کند. بیشتر حس یک فیلم را داشت تا نمایشنامه، اما او هیچ ایده ای نداشت که چطور می‌تواند فیلم بسازد، بنابراین آن را در کشوی پایینی اش قرار داد و به کارهای دیگر مشغول شد. او سه گانه‌ای خوش نقد از نمایشنامه نوشت که افسانه‌های سنتی نیجریه را به لوییزیانای مدرن منتقل می کردند؛ نمایشنامه ای درباره هنرمندان نیویورک و نمایشنامه ای درباره گروه کر مذهبی یک مدرسه سیاه پوست درجه یک نوشت؛ او به عنوان نویسنده دربار سلطنتی به انگلستان سفر کرد و بورسیه «نبوغ» مک آرتور را به خاطر گستره و عمق آثار تئاتری‌اش دریافت کرد. و در تمام آن بازه، فیلمنامه خاک می خورد تا اینکه نزدیک به ۱۰ سال بعد، از طریق مجموعه ای از حوادث، به نظر می ؤسید که فیلمنامه اصرار داشت دیده شود.

مک کرینی کمی با یک کمپانی فیلمسازی کوچک در میامی به نام «بورشت» کار کرده بود. از قضا، بروشت همچنین با یک کارگردان به نام بری جنکینز کار می کرد که پس زمینه اش درست مثل مک کرینی بود. به این ترتیب با اجازه مک کرینی، بورشت فیلمنامه یک دهه ای را برای جنکینز فرستاد، کسی که خودش هم در لیبرتی سیتی بزرگ شده بود و در دبیرستان یک سال بالاتر از مک کرینی بود، اما این دو هرگز یکدیگر را ندیده بودند.

مادر مجرد جنکینز هم معتاد بود، اما راه فرار او نه از طریق تئاتر، بلکه از طریق ورزش فراهم شد. او در دانشگاه ایالتی فلوریدا فوتبال آمریکایی بازی می‌کرد و در آنجا در برنامه فیلم هم ثبت نام کرد. جنکینز فیلمنامه را خواند، بخش زیادی از زندگی خودش را در آن دید و از مک کرینی پرسید می تواند آن را به شکل یک فیلم بنویسد یا خیر. مک کرینی هم از این ایده خوشش می‌آمد که بعضی از تصمیم ها را دست کسی بدهد که دقیقا درک می کند دنیای او چه شکلی است.

مک کرینی بسیار از این جنبه فیلم خوشحال است که توانسته ذات عشق او نسبت به بلو به قتل رسیده را به تصویر بکشد. اگر جایزه اسکاری برای زیباترین صحنه یک فیلم در سال وجود داشت، بدون شک باید به صحنه ای می‌رسید که در آن بلو به شخصیت اصلی در اقیانوس شنا دادن یاد می دهد. همانطور که انتظار می رفت، ماهرشالا علی که نقش شخصیت بلو را بازی می‌کند، به درستی نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل شده است.

او تا حدی با خاطره مک کرینی از بلو همخوانی دارد که این دو در ذهن او شروع به ادغام شدن کرده اند. او می گوید: «بامزه است، ماهرشالا داشت در پشت صحنه یکی از جوایز در تورنتو پاپیون من را درست می کرد و من ناگهان شروع به گریه کردن در آغوشش کردم. حتما فکر کرد عقلم را از دست دادم، که احتمالا هم برای چند لحظه همینطور شد. دوباره یک کودک شش ساله شده بودم: به نظرم او راهی پیدا کرد تا چیزی را بیرون بیاورد که من مدت ها ندیده بودم.»

آیا بلو نخستین کسی بود که به مک کرینی گفت او ویژه است؟ او می‌گوید: «نخستین کسی بود که این را به من نشان داد. می توانید خیلی چیزها به من بگویید اما من حرف تان را باور نمی‌کنم. اما وقتی مردم عمل می کنند، آن را باور می کنم. یادم می آید که بغلم می کرد. شاید در زندگی ام سه بار پدرم را بغل کرده باشم.»

وقتی مک مرینی ۱۳ سال داشت، مادرش وارد برنامه ترک مواد مخدر شد و به این ترتیب او با ناراحتی بدترین سال های آزار در مدرسه اش را با پدرش گذراند، تا وقتی که به کالج رفت. حالا او احساس می کند می تواند مستقیما در مورد بعضی از مسایلی که برایش مهم هستند، طوری که قبلا نمی توانست، بنویسد. او می گوید: «این را نمی دانستم، اما وقتی که عملا «مهتاب» را دیدم مثل این بود که سد شکست. حالا تمام این انرژی که پشت آن بود را در اختیار دارم.»

او پیش از این درباره میامی چیزی در آثارش ننوشته بود و نتوانسته بود دنیایش را مستقیما نشان بدهد. حالا می گوید دو یا سه پروژه هستند که می خواهد آن ها را به راه بیندازد و مکان فیلمبرداری اش هم در لیبرتی سیتی است. او می گوید: «یک جامعه فقط به اندازه داستان هایی که درباره خودش تعریف می کند قدرتمند است.» از این نظر، برای لیبرتی سیتی، او باور دارد که «مهتاب» تنها آغاز راه است.

«مهتاب» روز هفدهم فوریه اکران می شود.
کد مطلب : ۱۱۱۷۰۰
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.