سرنوشت خانواده آتنا و خانواده قاتل او پس از یک سال که از اجرای حکم اعدام میگذرد
تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۴۲
رسیدگی به این پرونده حساس خارج از نوبت در دستور کار قضائی قرار گرفت و متهم آن هم چند ماه بعد در ملأعام و در همان محل وقوع جرم اعدام شد. هر چند با اجرای این حکم این پرونده به ظاهر مختومه شد، اما اثرات این جنایت هنوز هم در تاروپود این شهر جاری است. حالا با گذشت یک سال از آن حادثه مردم پارسآباد این حادثه را از یاد نبردهاند. سایه شوم این حادثه و سرگذشت غمانگیز این دختر در پارسآباد سنگینی میکند؛ درست مثل خانواده آتنا که به زندگی بدون او عادت نکردهاند. پدر آتنا وقتی میخواهد نام دخترش را به زبان بیاورد بغض گلویش را میگیرد و صحبتکردن را برایش سخت میکند. مادر این دختر هم از فشارهای روحی و روانی تاب شنیدن کمترین حرفی درباره دختر مقتولش را ندارد. آسنا هم از شوک سرنوشت تلخ خواهرش شبها از ترس خوابش نمیبرد.
خردادماه سال گذشته بود که خبر مفقودشدن دختری ٦ ساله در پارسآباد رسانهای شد؛ از کمک ساکنان شهر و تشکیل تیمهای مختلف جستوجو برای یافتن ردی از این دختر. اما هر روز که میگذشت نگرانی درخصوص سرنوشت آتنا بیشتر میشد. روزی نبود که خبری از پارسآباد و تلاشها برای پیداکردن آتنا منتشر نشود. تلاشها ادامه داشت،که ناگهان خبری تکاندهنده همه را شوکه کرد؛ آتنا به قتل رسیده بود، آن هم به طرز دلخراشی توسط مرد میانسالی به نام اسماعیل. مردی که در نزدیکی بساط پدر دستفروش این دختر مغازه رنگرزی و رفوگری داشت در ادامه بررسی این پرونده مشخص شد که آتنا قبل از مرگ تجربههای تلخ زیادی از سر گذرانده است. آتنا بعد از اینکه از سوی این مرد مورد تجاوز قرار گرفته بوده به علت خفگی به قتل رسیده و پیکرش در یک دبه بزرگ پلاستیکی پنهان شده بود. با پیداشدن پیکر آتنا و اقرار متهم، پرونده خارج از نوبت رسیدگی شد و درنهایت قاتل در آخرین روزهای تابستان به دار مجازت آویخته شد.
حالا اما هنوز این پرونده برای خانواده آتنا باز در جریان است. آنها هنوز در غم از دستدادن دخترشان سوگوارند و جای خالی او بشدت زندگی آنها را تحتتأثیر قرار داده است. پدر آتنا هنوز هم به سختی درباره حال و روز خانوادهاش بعد از مرگ دلخراش دخترش صحبت میکند: «همه زندگی ما به هم ریخت. مرگ آتنا مثل بمب افتاد وسط زندگی ما. همسرم در همه این مدت یک بار نخندیده، اعصابش ضعیف شده؛ حتی تحمل شنیدن کمترین حرفی را ندارد. سر کوچکترین موضوع عصبی میشود و پرخاش میکند. دکترها گفتند از لحاظ روحی کاملا به هم ریخته است و نیاز به درمان دارد. حتی بعضیها گفتند که باید مدتی بستری و تحت نظر باشد و باید او را به تهران ببرم؛ اما این کار برای من ممکن نیست، از لحاظ مالی امکانش را ندارم. تازه آسنا هم هست و باید مادر بالای سرش باشد. بیچاره این دختر هم حالش خوب نیست؛ مدام بهانه خواهرش را میگیرد. برای مدتی که اصلا با من هم حرف نمیزد، حتی از من که پدرش هستم، میترسید. فقط وقتی با مادرش است، آرام میشود. بعضی شبها از خواب میپرد و فریاد میکشد؛ خوابهای آشفته میبیند.»
خردادماه سال گذشته بود که خبر مفقودشدن دختری ٦ ساله در پارسآباد رسانهای شد؛ از کمک ساکنان شهر و تشکیل تیمهای مختلف جستوجو برای یافتن ردی از این دختر. اما هر روز که میگذشت نگرانی درخصوص سرنوشت آتنا بیشتر میشد. روزی نبود که خبری از پارسآباد و تلاشها برای پیداکردن آتنا منتشر نشود. تلاشها ادامه داشت،که ناگهان خبری تکاندهنده همه را شوکه کرد؛ آتنا به قتل رسیده بود، آن هم به طرز دلخراشی توسط مرد میانسالی به نام اسماعیل. مردی که در نزدیکی بساط پدر دستفروش این دختر مغازه رنگرزی و رفوگری داشت در ادامه بررسی این پرونده مشخص شد که آتنا قبل از مرگ تجربههای تلخ زیادی از سر گذرانده است. آتنا بعد از اینکه از سوی این مرد مورد تجاوز قرار گرفته بوده به علت خفگی به قتل رسیده و پیکرش در یک دبه بزرگ پلاستیکی پنهان شده بود. با پیداشدن پیکر آتنا و اقرار متهم، پرونده خارج از نوبت رسیدگی شد و درنهایت قاتل در آخرین روزهای تابستان به دار مجازت آویخته شد.
حالا اما هنوز این پرونده برای خانواده آتنا باز در جریان است. آنها هنوز در غم از دستدادن دخترشان سوگوارند و جای خالی او بشدت زندگی آنها را تحتتأثیر قرار داده است. پدر آتنا هنوز هم به سختی درباره حال و روز خانوادهاش بعد از مرگ دلخراش دخترش صحبت میکند: «همه زندگی ما به هم ریخت. مرگ آتنا مثل بمب افتاد وسط زندگی ما. همسرم در همه این مدت یک بار نخندیده، اعصابش ضعیف شده؛ حتی تحمل شنیدن کمترین حرفی را ندارد. سر کوچکترین موضوع عصبی میشود و پرخاش میکند. دکترها گفتند از لحاظ روحی کاملا به هم ریخته است و نیاز به درمان دارد. حتی بعضیها گفتند که باید مدتی بستری و تحت نظر باشد و باید او را به تهران ببرم؛ اما این کار برای من ممکن نیست، از لحاظ مالی امکانش را ندارم. تازه آسنا هم هست و باید مادر بالای سرش باشد. بیچاره این دختر هم حالش خوب نیست؛ مدام بهانه خواهرش را میگیرد. برای مدتی که اصلا با من هم حرف نمیزد، حتی از من که پدرش هستم، میترسید. فقط وقتی با مادرش است، آرام میشود. بعضی شبها از خواب میپرد و فریاد میکشد؛ خوابهای آشفته میبیند.»