۰

وقتی جمال به خواستگاری‌ام آمد، فرزند نامشروع‌مان همراهش بود/ همسر دومم مرا به ایدز مبتلا کرد

تاریخ انتشار
شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۶
او گفت: سال ها قبل زمانی که 14 سال بیشتر نداشتم با دختری هم سن و سال خودم دوست شدم. خانواده او تبعه خارجی بودند و به صورت غیرمجاز در ایران زندگی می‌کردند البته آن زمان من معنای این کلمات را نمی‌فهمیدم و «اکرم» را بهترین دوستم می دانستم، به همین دلیل مدام به منزل آن ها می رفتم تا با یکدیگر بازی کنیم. پد رو مادرم نیز چیزی به من نمی گفتند و در واقع کاری به کارم نداشتند چرا که آن ها نیز درگیر مشکلات و اختلافات خانوادگی خودشان بودند. 
دوستی من و اکرم ادامه داشت تا آن که آن روز شوم فرا رسید، من مثل همیشه به بهانه درس خواندن به منزل دوستم رفتم اما آن روز فقط برادر اکرم در منزلشان بود. برای دقایقی منتظر دوستم ماندم ولی همه این ها یک نقشه شوم بود تا اکرم مرا به دام برادرش بیندازد چرا که «جمال» بارها به من ابراز علاقه کرده بود ولی من توجهی به او نداشتم.
آن روز هیچ راه گریزی برایم باقی نمانده بود و زمانی به خود آمدم که  دیگر همه هستی‌ام را از دست داده بودم. بعد از این ماجرا جمال مرا تهدید کرد اگر این موضوع را فاش کنم مرا خواهد کشت! در آن سن وسال وقتی این حرف ها را شنیدم خیلی ترسیدم. اشک هایم را پاک کردم تا کسی پی به این راز پنهان نبرد. با این حال، جمال مرا مجبور کرد تا به روابط پنهانی ام با او ادامه بدهم. از ترس این که مبادا ماجرای رابطه ام با جمال فاش شود، به خواسته های شوم او تن می دادم تا این که فهمیدم باردار شده ام! وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود و نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم، از سویی هم می ترسیدم ماجرا را برای پدر و مادرم بازگو کنم چرا که هیچ وقت در کنار آن ها احساس راحتی نمی کردم وخانواده‌ام نیز آن قدر به من نزدیک نبودند تا مشکلاتم را با آن ها درمیان بگذارم.
با همان افکار کودکانه سعی کردم کسی از اعضای خانواده‌ام متوجه تغییر وضعیت ظاهری من نشود. مادرم نیز اهمیتی به من نمی داد و درگیر مشکلات خودش بود. درحالی که چندین ماه ماجرای بارداری ام را پنهان کرده بودم خانواده جمال از موضوع مطلع شدند. این گونه بود که گریه کنان به مادر جمال التماس کردم مرا از این وضعیت نجات بدهد. خلاصه، زمان سپری شد و مادر جمال مرا به طور پنهانی به منزل یک مامای خانگی برد و من در حالی که مرگ را مقابل چشمانم می دیدم، بالاخره نوزادم را به دنیا آوردم و او را به مادر جمال سپردم.اگرچه باز هم خانواده‌ام چیزی از این ماجرا نفهمیدند و من فقط از شدت درد و ناراحتی زار می زدم و گریه می کردم اما نمی دانستم آینده و سرنوشتم چه خواهد شد. 
دیگر چاره ای نداشتم جز آن که خانواده جمال را تهدید کنم تا تکلیفم را زودتر مشخص کنند. این گونه بود که مادر جمال با طرح یک نقشه حساب شده از من خواست به منزل بازگردم تا آن ها به طور رسمی از من خواستگاری کنند. وقتی زمزمه خواستگاری از من به گوش پدرم رسید، او از همان ابتدا مخالفت کرد اما در نهایت و با وساطت مادرم اجازه داد آن ها برای ساعتی به منزلمان بیایند. آن شب جمال و مادرش درحالی که نوزادی را در آغوش داشت به خواستگاری ام آمدند. جمال چنین وانمود کرد که به تازگی همسرش را طلاق داده و با نوزاد کوچکش زندگی می کند! 
پدرم با شنیدن این حرف ها چهره اش سرخ شد و به خانواده جمال پاسخ منفی داد. او که نمی دانست در پس این ماجرای ساختگی خواستگاری ، سرنوشت شوم دخترش پنهان است مرا نصیحت کرد و گفت: دخترم ازدواج با تبعه خارجی علاوه بر آن که غیرقانونی است، تبعات وحشتناکی نیز دارد یعنی حتی نمی توانی برای فرزندانت شناسنامه بگیری و با مشکلات اجتماعی زیادی روبه رو خواهی شد و...
کد مطلب : ۱۳۸۷۱۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.