۰

اعترافات زن خیانتکار:بعد از قتل همسرم،مردی که با او رابطه داشتم مرا رها کرد،حتی خرج زندگی ام را نداد

تاریخ انتشار
دوشنبه ۴ تير ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۲۱
در آغاز بازسازی صحنه قتل، بعد از آن که سرگرد خداوردی نژاد (افسر پرونده) توضیحاتی را درباره چگونگی کشف راز قتل و دستگیری متهمان با هوشیاری مقام قضایی و تلاش شبانه روزی کارآگاهان ارائه کرد، زن 34 ساله در حالی که با دیدن خانه قدیمی و محل قتل همسرش، متاثر شده بود و  اشک می ریخت، مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و پس از معرفی کامل خود گفت: همسرم (محمدرضا) با این مرد که معروف به «مغول» است و در یک تاکسی تلفنی کار می کرد، از مدتی قبل آشنا شده بود که همین آشنایی به رفاقت و رفت و آمد خانوادگی بین ما انجامید. دیگر مغول به راحتی به منزل مامی آمد به طوری که وقتی همسرم در منزل نیز حضور نداشت، او در خانه ما استراحت می کرد تا این که آرام آرام، رابطه ای شیطانی بین ما شکل گرفت و هوسرانی های پنهانی ما آغاز شد. این رابطه غیراخلاقی تا آن جا پیش رفت که «مغول» حتی اجازه نمی داد من نزد همسرم لباس راحتی بپوشم! 
«ز- ف» ادامه داد: این گونه بود که اختلافات جدی خانوادگی بین من و همسرم در حالی شروع شد که دختربچه کوچکی نیز داشتم.  درگیر و دار این اختلافات از همسرم خواستم مرا طلاق بدهد چرا که مغول اصرار داشت من باید از همسرم طلاق بگیرم تا با او ازدواج کنم! ولی همسرم مرا دوست داشت و حاضر به طلاق نبود. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که روزی ماموران انتظامی من و مغول را به اتهام داشتن رابطه نامشروع در آرامستان مشهد دستگیر کردند. آن روز همسرم به کلانتری آمد و در حالی که تقریبا به ارتباط ما مشکوک شده بود، به ماموران گفت: مغول دوست من است و ما با یکدیگر ارتباط خانوادگی داریم. به همین خاطر ما را آزاد کردند ولی همسرم که از این موضوع به شدت ناراحت بود، روی تکه کاغذی نوشت که قصد دارد دیگر از مشهد برود و هیچ گاه باز نگردد.اما او این دست نوشته را به خواهر من داده بود! که بعد از قتل همسرم از همان دست نوشته برای گمراه کردن پلیس و تغییر مسیر تحقیقات استفاده کردم. 
 
 زن 34 ساله سپس درباره چگونگی وقوع جنایت و در پاسخ به سوالات تخصصی و فنی قاضی کاظم میرزایی گفت: رابطه من و مغول به حدی رسید که دیگر تصمیم به قتل همسرم گرفتیم چرا که او حاضر به طلاق نبود! بار اول مغول چند عدد قرص خواب آور به من داد تا به همسرم بخورانم اما وقتی شب برای کشتن همسرم به خانه ما آمد، ترسید چرا که او هنوز کاملا بیهوش نشده بود! چند شب بعد دوباره بسته ای قرص به من داد که من قرص ها را با چای به همسرم خوراندم. وقتی مغول سوار بر پراید خودش به خانه آمد، همسرم را با روسری خفه کرد! جسد همان جا بود تا این که صبح من دخترم را از خواب بیدار کردم، چادرم را طوری گرفتم که او جسد پدرش را نبیند. سپس دخترم را به مدرسه بردم و از آن جا به خانه مادرم رفتیم تا این که روز بعد هم جسد را به درون چاهی در اطراف روستای سهل الدین انداختیم. 
 
در ادامه بازسازی صحنه قتل ، مغول متهم ردیف اول پرونده نیز مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و بعد از معرفی خود گفت: آن شب وقتی «ز-ف» (همسر مقتول) با من تماس گرفت و گفت همسرش با خوردن قرص ها بی حال شده است بلافاصله در همان نیمه شب به خانه دوستم رفتم. او دمر کف اتاق دراز کشیده بود، من طنابی را که از داخل خودرو برداشته بودم، چند بار کشیدم تا از محکم بودن آن اطمینان یابم ولی دیدم طناب سست است به همین خاطر از «ز» خواستم تا یک روسری بدهد! آن هنگام روسری را دور گردن دوست 45 ساله ام انداختم و کشیدم ولی او در همان حالت نیز هوشیار شد و قصد درگیری با مرا داشت که دیگر مهلت ندادم و آن قدر روسری را کشیدم تا بی جان شد. بعد از آن در حالی که ترسیده بودیم جسد را در هال رها کردیم و به خانه یکی از دوستانم رفتیم. آن جا من مقداری شیره مصرف کردم و روز بعد دوباره با کمک «ز»، جسد را به کنار خودرو بردیم تا درون صندوق عقب بگذاریم ولی دهان «ز» از ترس خشک شده بود. او جسد را رها کرد و برای نوشیدن آب به داخل منزل رفت که در این هنگام من جسد را در صندلی عقب گذاشتم و با یکدیگر به روستای سهل الدین (روستای پدری متهم) رفتیم. آن جا بود که جسد دوستم را درون چاه عمیقی انداختیم و به خانه بازگشتیم. بعد از این ماجرا در حالی که همچنان با «ز» در ارتباط بودم، گوشی تلفن همراه مقتول را نیز خاموش کردم و با خودم بردم! چند روز بعد وقتی گوشی را روشن کردم چند پیامک برایش ارسال شد که ترسیدم و سیم کارت آن را شکستم! از سوی دیگر هم پلیس به «ز» و من مشکوک شده بود حتی زمانی که «ز» در زندان بود، شایعه می کردیم که او (مقتول) را مثلا در بندرعباس دیده اند! دست خط محمدرضا هم برای رفتن از مشهد، سند محکمی بود که پلیس را گمراه می کرد و این تصور به وجود آمده بود که محمدرضا زنده است. ولی بعد از شش سال نمی دانم چگونه پی به ماجرا بردند و ما را دستگیر کردند.
کد مطلب : ۱۴۰۰۷۰
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.