۰

این ادعا را که تحت تاثیر شریعتی بودیم،قبول ندارم

تاریخ انتشار
جمعه ۸ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۱۶
این ادعا را که تحت تاثیر شریعتی بودیم،قبول ندارم
سازمان «آزادی بخش ایران» که بعد به سازمان «مجاهدین خلق» تغییر نام داد، در دهه 40 شکل گرفت. کمی بعد از فرار تقی شهرام از زندان ساری در سال ۱۳۵۴، اکثریت اعضای مرکزی «سازمان مجاهدین خلق» که خارج از زندان بودند، تحت تأثیر تقی شهرام و بهرام آرام به مارکسیسم گرویدند و تغییر ایدئولوژی دادند اما اکثریت اعضای داخل زندان سازمان این مسئله را برنتافتند و درگیری‌های خونینی نیز بر اثر اختلافات مجاهدین مارکسیست و مسلمان رخ داد. ساواک از این اختلاف درون سازمانی استفاده کرد و طی مدت کوتاهی توانست تعداد زیادی از افراد و گروه‌های پراکنده مارکسیست و مذهبی وابسته به سازمان مجاهدین را شناسایی کند و از بین ببرد؛ به‌طوری‌که از اواسط سال ۱۳۵۵ دیگر عملاً سازمانی وجود نداشت.عناصری که در بیرون از زندان گرایش سازمان به مارکسیسم را اعلام کرده بودند، بعد از انقلاب ۱۳۵۷ از نام مجاهدین دست کشیده و تحت عنوان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر به فعالیت خود ادامه دادند و پس از انقلاب نیز رفته رفته به مخالفت با نظام جمهوری اسلامی پرداختند. تقی شهرام اوایل انقلاب ایران توسط دادگاه انقلاب اسلامی اعدام شد.
اما شاخه به ظاهر مذهبی سازمان مجاهدین بعد از پیروزی انقلاب نفاق پیشه کرد و همراهی نشان داد. منافقین هرچند از فضای آزاد بعد انقلاب استفاده کردند و خواستند تا با روش های سیاسی به مراکز قدرت راه یابند اما هیچ گاه مورد اقبال عمومی قرار نگرفتند. هنگامی که منافقین دریافتند میان مردم به لحاظ سیاسی و اجتماعی جایگاهی ندارند و نمی توانند از کانال هایی چون انتخابات و ساز وکارهای موجود به نهادهای قدرت راه یابند و به اهداف براندازی خویش جامه عمل بپوشانند به شیوه مبارزه مسلحانه در رویارویی با ملت و نظام جمهوری اسلامی ایران روی آوردند و با توهم سرنگونی نظام از هیچ جنایتی دریغ نورزیدند و افراد بسیاری را به جرم همراهی و حمایت از انقلاب اسلامی به شهادت رساندند. حادثه هفتم تیر به ظاهر نخستین اقدام مسلحانه آنها بود.
احمدرضا کریمی نویسنده کتاب «شرح و تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران» است اما علت شهرتش نه به دلیل نوشتن این کتاب بلکه برای آن بود که اولین مصاحبه تلویویونی را به عنوان عضو اسبق سازمان مجاهدین انجام داد و ناگفته هایی از پشت پرده سازمان به ویژه ارتباط با رژیم صدام را برای مردم بیان کرد.
این پژوهشگر مهمان کافه خبر خبرآنلاین بود و گفت: رجوی در سال 61 اعلام کرد « ما نیاز به اجرای یک عملیات داشتیم و اولین عملیات ما نظام را بی آینده می کرد و بی آینده هم کرد». در واقع با این جمله مسئولیت حادثه هفتم تیر را برعهده گرفت.
اما این پژوهشگر در مرکز اسناد انقلاب اسلامی به نکات مهمی دیگری هم اشاره کرد که نشان می دهد منافقین از همان روزهای اول انقلاب رویکردی تروریستی داشتند و در برخی ترورها به گروهک فرقان خط می دادند.
مشروح گفت‌وگو با احمدرضا کریمی را در ادامه بخوانید:
گفته می شود سازمان مجاهدین خلق به شدت تحت تاثیر کتاب های دکتر شریعتی بود. این سخن تا چه اندازه درست است؟
مطلقا درست نیست. دکتر شریعتی را نفی می کردند ولی در اوایل انقلاب این گونه وانمود می کردند که طرفدار دکتر شریعتی هستند. البته پس از فرار از ایران سلسله مقالاتی تند علیه دکتر شریعتی نوشتند.
آیا دکتر شریعتی مشی سازمان مجاهدین خلق را قبول داشت و مبارزه مسلحانه را تأیید می کرد؟
دکتر شریعتی به رغم اعتقاد شخصی و علائقی که به امثال حنیف نژاد و سعید محسن داشت، کلا مبارزه مسلحانه را رد می کرد.
 ریشه این موضوع کجاست که بعد از انقلاب درباره «سازمان مجاهدین خلق»، «آرمان مستضعفین» و «فرقان» گفته می شد؟
فرقان و آرمان درست است. البته آرمان مستضعفین از سطح شریعتی بالاتر بود؛ علتش هم این بود که رهبری به نام باقر برزویی داشت که او را «حسین» صدا می کردند و باسواد و اهل تحلیل بود. آقای لاجوردی وقتی اعضای فرقان را گرفت، سربازجوی آنها بود و خوب هم بازجویی می کرد. در واقع این مسئولیت نخستین کار قضایی وی بود.

«گروهک فرقان» آیا واقعا تحت تاثیر شریعتی بودند؟
در واقع بله، البته اینها مشی خشونت آمیز خودشان را داشتند که از مجاهدین اقتباس کرده بودند.
فرقان روش خود را از مجاهدین اقتباس کرده بود؟
مشی مسلحانه و زور را از مجاهدین گرفته بودند. سازمان طی 28 ماه اول انقلاب این مشی را مخفی می کرد ولی فرقان نیازی به مخفی کردن نمی دید؛ آن هم به خاطر تک روی ها و تحمیل سلیقه های اکبر گودرزی و بقیه افراد بود. آدم هایی بودند که اکبر را از نظر اطلاعات تاریخی و حتی مذهبی در جیب خود می گذاشتند.
ولی در گروه فرقان بودند؟!
بله، به دلیل اینکه اتوریته افرادی مثل گودرزی را دیده بودند و می گفتند اگر او نباشد اصلا این جریان وجود ندارد. موضوع خیلی عجیب در مورد این ها که از ابتدا شنیدم و با یکی از دوستان سپاه هم صحبت کردم، سه تروری بود که انجام دادند ولی چون مطلقا نه ذهن شان به این سمت می رفت و نه شعور سیاسی اش را داشتند. تمام کسانی که ترور شدند، مثل آقایان مطهری و مفتح نقش تعیین کننده ای در آینده جمهوری اسلامی می توانستند داشته باشند. در ترور سرلشکر قرنی، حاج طرخانی و حاج مهدی عراقی فقط از طریق مجاهدین خط گرفته بودند.
چرا آقای قرنی؟
ببینید! قرنی برای بلوک شرق در آن دوران، اولویت اول حذف در کل منطقه خاورنزدیک و خاورمیانه بود.
به خاطر پرونده ای که قبل از انقلاب داشت ؟
او آدمی بود که به‌روز بود. گفته می شد «استعفا داده و در منزلش به باغچه و گل ها می رسد» اما ترور او خیلی پیچیده بود. آدمی مثل او دائما می توانست بازتولید کند. کافی بود که هفته ای یک جلسه با افسران مختلف داشته باشد. به غیر از او، عراقی و پسرش ترور شدند که بعدها گفتند «می خواستند مهدیان را بزنند اما عراقی و پسرش هدف قرار گرفتند». درحالی که این طور نبود، آنها می دانستند همیشه عراقی سر کوچه آقای مهدیان در خیابان زمرد می ایستد تا او بیاید، سوار شود و با هم بروند.
درمورد حاج مهدی عراقی به چه دلیل منافقین خط این کار را دادند؟
معروف بود «امام از آقایان حاجی عراقی، مطهری و هاشمی حرف شنوی داشت». عذر می خواهم که از چنین تعبیری استفاده می کنم ولی بین خواص عینا به همین شیوه عنوان می شد. حاجی عراقی قبل از اینکه امام وارد نوفل لوشاتو شود، مسئول تدارکات آنجا شد. مثلا کسانی که می آمدند و تقاضای دیدار با امام را داشتند. از حاجی عراقی سوال می شد که آیا این ها در زندان بوده اند یا نبوده اند؟ جزو کدام بچه ها بوده اند؟ جزو معترضین به مجاهدین یا مخالفین با آنها؟ چون این اصطلاحات فرق می کرد.

از قضیه حاج مهدی عراقی دور شدیم.
مهمترین ترورها قرنی و حاجی عراقی بودند. این اطلاعات را مجاهدین داشتند، نه کسی دیگر. آیتی که خودکشی کرد، دو برادر به نام خانوادگی مرآت و فردی به نام نصیری کسانی بودند که نسبت به بچه های دیگر باسوادتر بودند و از این جهت امتیاز داشتند. من روی این قضیه اصرار داشتم که ترورها کار این گروه ابله نمی تواند باشد اما لاجوردی چون خودش بازجویی کرده بود، زیر بار نمی رفت که این افراد از جای دیگر خط گرفته اند. بعدها شنیده می شد که چند تن از این بچه های «فرقان» در مدرسه علوی درس خوانده اند که قطعا با معلمان شان (مثل محمد حیاتی از سران مجاهدین خلق) روابط عاطفی داشتند. اکبر تیز و باهوش بود و نقش افراد را می دانست. البته حماقت هایی هم داشتند، برای مثال در اطلاعیه هایی عنوان می کردند که رژیم ایران الان تحت نفود تعلیم امپریالیسم فرانسه است! چون امام در پاریس بود. کسی که این طوری تعبیر می کند، چرا باید قرنی را بکشد ...
شما به کلی نقش دکتر شریعتی را در ایدئولوژی سازمان مجاهدین نفی می کنید؟
در ضدروحانی بودن، حرفهای دکتر نقش داشت اما در بخش مربوط به مبارزه مسلحانه و ترور حرف هایی داشت و معتقد بود «اگر دست هر گروهی با عنوان اسلام برای ترور کردن باز باشد، به داخل خودشان هم کشیده می شود» و این هم شد.
اعضای سازمان مجاهدین خلق قبل از انقلاب در سیر مطالعاتی که در زندان داشتند، کتاب های دکتر شریعتی در افکارشان موثر نبود؟
کتاب های دکتر کلا از سیر مطالعاتی خارج شده بود.
سازمان و گروه های مسلح واقعا در پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم پهلوی چه اندازه نقش داشتند؟
سطح کار خیلی پایین بود.
مبارزات سازمان مجاهدین به چه شکل بود؟
به عنوان نمونه یک افسر وظیفه به نام امشاسپند به ما گفت «دو سه بار دیده طاهری به ساختمان کمیته مشترک ضدخرابکاری می رود». بعد این تصور غلط ایجاد شد که طاهری رئیس کمیته مشترک است درحالی که رئیس سازمان زندانها بود. وقتی سازمان مجاهدین او را کشتند، رژیم خیلی صدمه خورد اما امام گفت «یک آدم خبیث بد را از بین بردند، در مقابل چند تا از خودشان کشته». اگر اشتباه نکنم 4 نفر اعدام، دو نفر فراری و بقیه هم که تعدادشان کم نبود زندانی و حبس ابد شدند.
مردم با مبارزه مسلحانه سازمان مجاهدین خلق همراهی می کردند؟
همراهی که نمی کردند هیچ، طرف را هم می گرفتند، تحویل پلیس می دادند. در واقع قبل از دادگاه خسروگلسرخی مردم نقش عجیبی در لو دادن مبارزین داشتند. مثلا یکی به کلانتری اطلاع می داد که «مستاجر من تا فلان ساعت بیدار است و من به او مظنونم» افسر کلانتری هم به کمیته مشترک زنگ می زد، آنها می آمدند سوالات خاصی از صاحبخانه می پرسیدند، بعد می گفتند «قبل از این که بخواهیم کاری کنیم به شما می گوییم که مثلا به منزل برادرتان بروید و اینجا نباشید». 
رژیم حماقت کرد و جریان دادگاه گلسرخی را پخش کرد که ده پانزده نفر طوری حرف می زدند که همه سخنان شان تعریف و تمجید از خاندان سلطنت و ابراز پشیمانی بود. در واقع آنها فکر می کردند چون کمیت آن طرف بیشتر است، حرفهای گلسرخی اثر ندارد اما اثر عکس داد. چریک های فدایی کتابی دارند که در آن چند عملیات را شرح داده اند. در آن راجع به اینکه به راحتی به سمت مردم تیراندازی میکردند گفته اند. ماموران داد می زدند «دزد، دزد یا مثلا قاتل، قاتل» و مردم دنبال چریک ها می کردند و با نزدیک شدن مردم، چریک ها شروع به تیراندازی می کردند. یعنی خود جریان مسلحانه هم عملا از مردم دور بود. ولی دادگاه گلسرخی خیلی در پیوند خوردن مبارزان مسلح و مردم تاثیر داشت.

بعد از انقلاب سازمان مجاهدین روش های متفاوتی را برای مواجهه با نظام پیش گرفت. اول به طور ظاهری همراهی کرد اما سلاح هایش را مخفی کرد و تحویل نداد. بعد سناریوی نفوذ کسانی همچون کشمیری و کلاهی را در دستورکار خود قرار داد. این طراحی ها واقعا با یک تحلیل دفعی انجام شد یعنی بعد از 22 بهمن دور هم نشستند و تصمیم گرفتند یا اینکه واقعا یک فرآیند فکر شده ای بود و برنامه داشتند؟
تعدادی که رسما مجاهد بودند نه آنها که به میثمی وابسته بودند و بعد هم سعادتی با مهارت توانست جریان های مشابه را حذف کند، 150 نفر بیشتر نبودند.
این 150 نفر چه نقشی را بعد از 22 بهمن ایفاء کردند؟
سازمان دو مرکزیت داشت. یکی همان است که سازمان مجاهدین خلق ایران با همین عنوان از قبل در زندان تدارک دید و مسئولینی برای آموزش یا ارتباط با دیگران داشت. دوم تشکیلات مخفی بود که ظاهر نمی شد. اولین فردی هم که این را از من شنید مهندس غرضی و بچه هایی بودند که با او همکاری می کردند. گفتم اینها یک کمیته مرکزی مخفی دارند که آدم هایش هیچ وقت عریان نمی شوند و جایی سخنرانی نمی کنند. این ویژگی هایی بود که به نظر من می رسید.
کد مطلب : ۱۴۰۲۱۷
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.