۰

شهرت طلبي چگونه دامن فوتباليست جوان را گرفت

تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۰۴
قول معروف روی اسمم قسم بخورند. وقتی می‌دیدم از جاهل‌های محل با چه آب و تابی اسم می‌برند خود را در قالب آنها تصور می‌کردم. شیفته شهرت و محبوبیت بودم غافل از اینکه چنین جایگاهی براحتی به دست نمی‌آید.
 
از بچگی با فوتبال در زمین‌های خاکی آشنا شدم. دوره متوسطه بودم که عضو یکی از تیم‌های فوتبال دسته دوم تهران شدم. شب و روزم شده بود فوتبال حالا دیگر همه محل مرا به‌عنوان یک فوتبالیست حرفه‌ای می‌شناختند. تشویق‌ها و تحویل گرفتن‌های‌شان طوری به من انگیزه می‌داد که بسرعت پله‌های ترقی را طی کردم. در رده جوانان به یکی از تیم‌های دسته اول راه پیدا کردم اما از درس و مدرسه جا ماندم و دیپلمم را نتوانستم بگیرم به همین خاطر قید درس و مدرسه را زدم.
همه فکر و ذکرم فوتبال شده بود و تمام وقت تمرین می‌کردم. رقابت در فوتبال یک اصل است. من و حمید هر دو در خط حمله توپ می‌زدیم و سعی می‌کردیم بیشتر مورد توجه سرمربی باشیم. البته چون سرعت من بیشتراز حمید بود به همین دلیل در بازی هافبک‌ها توپ را بیشتر برای من ارسال می‌کردند. همین موضوع باعث شده بود گل‌های بیشتری بزنم. حالا دیگر محبوب محله بودم؛ کوچک و بزرگ با شوروشوق صدایم می‌کردند.
امیر توپچی و پلنگ پاطلایی و... القابی بود که در زمین چمن من را با آنها صدا می‌زدند و تشویق می‌کردند. دیگر به آرزوی نوجوانی‌ام رسیده بودم. اما کم کم این موضوع باعث تنش و درگیری بین من و حمید شد. یک روز در رختکن سر یک موضوع بی‌اهمیت درگیر شدیم و کار به زد وخورد رسید. همین درگیری پای ما را به کمیته انضباطی باز کرد. از آن به بعد رفتار حمید به یک باره تغییر کرد و خیلی دوستانه با من برخورد می‌کرد. حمید و بچه محل‌ها اغلب مرا به جشن‌ها و میهمانی‌هایی دعوت می‌کردند که همه جور سرگرمی در آنها پیدا می‌شد. تقریباً هر شب یک جایی میهمان بودم و کلی تعریف و تمجید می‌کردند. در این میهمانی‌ها با افراد مختلفی آشنا می‌شدم و من که شیفته همین توجهات و شهرت بودم کم کم از خودم غافل شدم. رودربایستی‌ها کار دستم داد و نتوانستم در برابر تعارف‌ها نه بگویم. همین تعارفات نابجا آلوده‌ام کرد. «حالا یه بار بکش چیزی نمیشه» یا «حالا یه لیوان بنوش طوری نمی‌شه» و... مرا که سرمست غرور بودم به جاده تباهی کشاند. چند ماه بعد بدنم بشدت افت کرد. کم کم از بازیکن ثابت زمین جایگاهم به نیمکت نشینی تغییر کرد. سرمربی و مربی و هم بازی‌هایم بشدت از وضعیتم ناراضی بودند دیگر از آن همه توجه و تشویق خبری نبود.
کد مطلب : ۱۴۱۴۸۳
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.