۰

سقوط تاریخی دلار در بازار فردوسی!

تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۰۳
مثل نقل و نبات شایعات در هوا چرخ می خورد و بر سر این همه آدم فرود می آید که در چهارراه استانبول و خیابان فردوسی در هم می پیچند تا چاره ای برای ضرر و زیان هنگفت خود پیدا کنند.
اینجا قلب صرافی های ایران است، خیابانی که نامش با دلار، صرافی، بانک مرکزی و البته سفارت بریتانیا گره خورده که حالا مدتهاست در آن بسته شده و دیگر از صف طولانی مهاجران و مسافران در مقابل آن خبری نیست.
در چهارراه استانبول، جمع زیادی گرد آمده اند تا دلار بفروشند. از جنوب خیابان فردوسی، از حوالی موزه بانک ملی تا شمال میدان فردوسی، تعداد زیادی از فروشندگان ارز و دلار ایستاده اند. اول شاید به نظر برسد که آنها بلاتکلیفند، همه ایستاده، نشسته یا در حال قدم زدن هستند و می خواهند بدانند چه خواهد شد.
صرافی ها عموما تابلو زده اند که خرید و فروش ارز ندارند، حتی تابلوی قیمت گذاری ارز را هم خاموش کرده اند، یکی دو صرافی هم تابلوی خرید و فروششان روشن است، آنهایی که تابلوی فروش را روشن گذاشته اند، در صرافی را نیمه باز گذاشته اند تا ورود به مغازه به سادگی انجام نشود، آنهایی که از میان در نیمه باز و ازدحام مردم مقابل تابلو می گذرند هم خیلی خوشحال برنمی گردند، صرافی هایی که تابلو قیمت شان روشن است، می گویند نمی خرند: " بازار گیجه، همه م فروشنده ن. توی این شرایط خرید درست نیست، اگر کسی خواست می تونه بیرون توی پیاده رو بفروشه."
این را صراف سالخورده می گوید. بعد دوباره با تلفن مشغول می شود و بلندبلند برای کسی که آن سوی خط است، توضیح می دهد: "از کجا این همه پول جور کنم؟ هر چی بود، دادم به مردم، دیگه ریالی تو حساب نمونده!"
امروز بعد ازظهر فروشندگان عموما از صرافی ها نتیجه نمی گیرند، ولی تا از صرافی پا بیرون می گذارند، دلالها زیر گوش فروشندگان پچ پچ می کنند: "خرید، فروش، دلار، یورو، پوند!"تابلوی خرید و فروش دلار صرافی
تحلیل های سیاسی
در خیابان کسی به درستی نمی داند چه بلایی سر دلالها و خریداران خانگی دلار آمده است. اینجا همه تصورات خود را به زبان می آورند بدون اینکه دلیلی برای آن داشته باشند. هر کسی در بازار دلار، از ظن خود یار "ارزانی" شده ولی ترجیع بند همه یکی است: دلار باز هم پایین می افتد.
مردی میانسال که از کت و شلوار آنکارد کرده اش پیداست اهل تجارت است، گوشه پیاده رو ایستاده و بلند بلند با تلفن حرف می زند. مخاطبش هر کسی است، مجبور است علاوه بر سر و صدای بوق و گاز خوردن موتور و ماشین، صدای هیاهوی مردم را هم تحمل کند. مرد می گوید: "وضع شرکت خوب می شه، بهت قول می دم، دولت با اروپا توافق کرده، کلی نفت پیش فروش کرده و دلارهاشو ریخته توی بازار، قول می دم همه چیز ردیف بشه، با بقیه هم می شینن حرف می زنن وضعیتو عادی می کنند. برو بفروش تا بدتر نشده."
برخی از مردم که پیداست دلاری برای فروش در جیب دارند، از کنار او که می گذرند، زیرلب، غر می زنند، نفرین می کنند و با هراس بیشتر به دلال خیابانی بعدی می رسند و سر نرخ فروش چانه می زنند.
روبروی کوچه برلین، نزدیک سفارت ترکیه، دو جوان بی خیال از هیاهوی بازار، موتورهایشان را توی پیاده رو گذاشته اند و روی آن لمیده اند. یکی شان کلاه نقاب دارش را طوری سر گذاشته تا سایه نقاب روی چشمانش را بگیرد. گاه گاهی داد می زند: خرید، فروش، تولید! و ریز ریز با دوستش می خندد.
جمعی به جوانها می رسند، خانمی جوان، با مردی که پیداست از خانواده اوست و زنی میان سال که سگرمه هایش در هم رفته. مرد با جوانک دلال شروع می کند به چانه زدن، نرخ ها روی 11 هزار تومان چرخ می خورد، زن میان سال، نچ نچ می کند و سر تکان می دهد. زن جوانتر، پا به پا می کند. آستین کت مرد را می کشد، می گذرند تا به صرافی ای برسند که تابلوی خرید و فروش را خاموش کرده. مرد در بین ازدحام آیندگان و روندگان، به شیشه می زند، صراف، از پشت پیشخوان، سربلند می کند، با دست اشاره می کند که نه، نه! مرد مستاصل و بی حوصله برمی گردد و به دو زنی که همراهش است، چیزی می گوید. هر سه برمی گردند سراغ آن دو جوانی که روی موتورهایشان نشسته اند و گاه گداری صدایشان را توی شلوغی خیابان فردوسی رها می کنند: خرید، فروش، تولید! و پقی می زنند زیر خنده.
چانه زنی خیلی زود تمام می شود، پیداست معطل پولند و نگران از افت بیشتر نرخها، دسته ای دلار جایش را به دسته ای تراول 50 هزار تومانی می دهد. معامله که تمام می شود، مرد فروشنده به زنهای همراهش چیزی می گوید و شانه بالا می اندازد.
این طرفتر، روبروی کیوسک روزنامه فروشی که حالا همه چیز می فروشد به جز روزنامه، مردی ایستاده و نوشابه تگری سر می کشد، گاهی با آستین چرب و چرک، عرق از پیشانی می گیرد. شیشه خالی را داخل جعبه رها می کند و روی سکوی کنار پیاده رو می نشیند. مشتری اول، عاقله مردی است، کت و شلوار راه راه و پیراهن تمیز. با همدیگر بحث می کنند. مرد دلال، سر بالا می اندازد و مدام حرف می زند. گاهی، صدایش در هیاهوی خیابان بالا می رود: نه آقا، همه سر کاریم، این همه پول از دست مردم کشیدن که تب بازار بخوابه، تهش هم برمی گرده زیر 5 تومن، الان نفروشی، فردا نصف اینم نمی خرن!
عاقله مرد فروشنده، پابه پا می کند، گردن می خاراند، نگاهش را ول می کند تا آن سر خیابان تا از دوردست ترافیک و شلوغی، کسی پیدا شود، راه فراری، خریداری تا به همان قیمت خرید، دلارش را بردارد، ولی آسمان این روزهای تهران، برای خریداران خانگی دلار، خیلی سربی شده، سنگین و سرد، بازی در زمین اقتصاد دلالی، این بار بدجوری اشکنک داشته و سر خیلی ها را شکسته.
 
کد مطلب : ۱۴۳۱۱۵
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.