۰

ادعای جنجالی حسین شلغم؛ قلعه‌نویی اولین دربی را با مشاوره پروین برد!

تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۲
ادعای جنجالی حسین شلغم؛ قلعه‌نویی اولین دربی را با مشاوره پروین برد!
مرتضی رضایی، زاوش محمدی: آخرین بازمانده از نسل بوقچی ها. از دوره محمد بوقی معروف شاهین که تا فیلم عمو فوتبالی ایرج قادری هم پیش رفته بود و  برای خود روی سکوهای امجدیه دکان و دستگاهی داشت تا همین سهراب بوقی خدا بیامرز که چند ماه قبل فوت کرد.
حسین شلغم دیگر آخرین شان است . آخرین شیپورزن روی سکوها که با بوقش ریتم می داد به بازی ها. بوقچی ها آن قدیم تر ها،شانی بالاتر از دیگر مشوقین داشتند. چون بوق شان نشانه هنرمندی شان بود. آن وقت ها که شعارهای شان بیشتر در همان شیر سماور و اگزوز خاور خلاصه می شد، حسین شلغم برای خود برو بیایی داشت روی سکوهای آزادی. شده بود وارث بوق محمد بوقی و بوقچی اول پرسپولیس توفانی دهه هفتاد استانکو و علی پروین. 
آن وقت ها هم البته کم از بوق های جهت دار نمی گفتند و در همین مصاحبه هم می شود دریافت چطور مثلا حسین عسگری و دوستانش روی سکو به عشق علی پروین تو کار هاشمی نسب و  غمخوار و بقیه می گذاشتند!
آن وقت ها ولی این ها نه شان لیدری برای خود در نظر می گرفتند و نه مدیری وعده دکه و امتیاز انحصاری برگزاری تور و و ... می داد. به قول حسین شلغم، گاهی علی پروین می گفته برقصند، بخندند یا گریه کنند و همه چیز در حد همین فرمایشات بوده و بس!
حسین در این مصاحبه خاطراتی خواندنی نقل کرده که توفانی در فوتبال ایران راه می‌اندازد!
در ادامه مصاحبه خبرآنلاین با حسین عسگری (حسین شلغم) را می خوانید:
چرا "حسین شلغم" ؟
 اولین بار این لقب را " سلطان پروین "روی ما گذاشت. انگار جایی بد بوق زده بودم که سلطان گفت: " شلغم درست بوق بزن! " خلاصه اینجوری شد که به ما گفتند شلغم! حسین شلغم!
*چه شد که بوقچی شدی؟
-یک روز داشتم میرفتم امجدیه برای کشتی دیدم سمت استادیوم شلوغ است.رفتم و دیدم شاهین با عقاب بازی دارد. من از شاهین خوشم آمد.هر روز میرفتم می پرسیدم که شاهین چه روزی بازی دارد و میرفتم بازی هایش را میدیدم.
 شما کشتی گیر بودی؟* 
- بله من کشتی کار می کردم و علاقه اول من کشتی بود.
*یعنی اگر آن روز جای شاهین،تاج بازی داشت ممکن بود تاجی شوی؟
-نه.من از رنگ لباس و آرم شاهین خوشم آمد.بازیکنان شاهین هم بزرگانی مثل همایون بهزادی و کلانی و آشتیانی و کاشانی بودند که باعث شد به این تیم علاقه مند شوم.
بعد که نام شاهین تغییر کرد و شهباز شد، من مدتی طرفدار این تیم شدم تا این که دیدم عادلخانی و ناصر حجازی به این تیم آمدند و من هم دیگر بیخیال شهباز شدم چون استقلالی ها به این تیم آمده بودند. بعد شاهینی ها جمع شدند و پرسپولیس را تشکیل دادند.
دو تا تیم تشکیل شد که تیم حرفه ای فقط با خارجی ها بازی میکردند و تیم آماتور هم در لیگ داخلی مثل جام تخت جمشید بازی میکرد. علی پروین و مهندس عابدینی تیمی ساختند که در آسیا نظیر نداشت.
همپای پرسپولیس هم تیمسار خسروانی نام تیم دوچرخه سواران را به تاج تغییر داد. خدا سهراب بوقی را بیامرزد.او را آوردند تا تیم را تشویق کند.ما با هم رفاقت خوبی داشتیم.
*کل کل هم میکردید باهم؟
-بله باهم شوخی داشتیم و کری میخواندیم اما به هم توهین نمیکردیم.
چی شد به فوتبال علاقه مند شدی؟
- خلاصه اون روزا مرحوم " پرویز دهداری "، سرمربی شاهین بود و  تیمشون خیلی خوب بازی می کرد و ما هم شدیم بوقچی شاهین. بعد از امجدیه رفتیم " بولینگ عبدو " یکسال هم اونجا بودیم . بعد هم رفتیم پیکان دوباره برگشت خوردیم و من همچنان در کنار تیم بچه ها رو تشویق می کردم.
* چرا بوق دست گرفتی؟
- اون روزا خدابیامرز "ممد بوقی" همه جا بود و تیم طرفدارا رو درست می کرد. خیلی دوستش داشتم، خدا رحمتش کنه. داشت می رفت مکه به من گفت: حسین خیلی باحالی. من که مردم این بوق واسه تو! همون شد دیگه... وقتی ممد بوقی عمرشو داد به شما قدیمیهای پرسپولیس بوق رو آوردند و دادند به ما.
* پس شما جانشین "ممد بوقی" شدید؟ درسته؟
- ای بابا دست رو دلم نذار. لیدرهای امروز فوتبال ایران همه جانشینان مرحوم ممد بوقی اند. اما دیگه این روزا کسی حاضر نیست فقط به خاطر عشق به فوتبال و تیم محبوبش به استادیوم بره و مجانی تشویق کنه.

* از محمد بوقی بگویید؟
-خدا بیامرزش! پیشکسوت ما بود! یه "ممد بوقی" بود و یه تیم ملی و 100 هزار تا آدم که با بوق اون خدا بیامرز جون می گرفتن. یادمه که وقتی بازی کُند و خسته کننده می شد و کسی‌ دل و دماغ تشویق کردن نداشت ممد بوقی بوقشو می داد دست یکی‌ از شاگرداش و با ریتم بوقش و دست زدن تماشاگران با شکم گنده اش واسه مردم رقص شکم می‌کرد. مرحوم ممد بوقی واسه این کارا از کسی‌ پول نمی گرفت.
این روزها تیم پیشکسوتان پرسپولیس زیر نظر علی پروین تمرین می کند. شما هم به سر تمرین می روی؟
مگر می شود نرفت؟ هرجا علی سلطان باشه منم هم هستم. چند روز پیش بازی پرسپولیس با تیم پیشکسوتان بود. من هم با بچه ها رفتم و در VIP نشستیم. عرب مدیرعامل پرسپولیس آمد و من رفتم جلو و گفتم مرا میشناسی؟ نگاهم کرد و گفت نه! گفتم گل بگیرند در باشگاه را که مدیرعاملش من را نمیشناسد. من 45 سال برای این تیم زحمت کشیدم. در سرما و گرما در باران و برف برای تیم بوق زدم تشویق کردم اما الان کسی من را نمیشناسد. عرب جا خورد و رفت سرجایش نشست. آن زمانی که این آقایان هنوز دنیا هم نیامده بودند من برای پرسپولیس بوق می زدم. صندوق ماشین علی آقا رختکن بازیکنان بود و منم مسئولش.
شما آن دربی معروف 6تایی‌ها را در استادیوم بودی؟ از خاطره آن روز بگویید
عجب روزی بود. اگر همه چیز را فراموش کنم آن روز هیچوقت از دهن من پاک نمی شود. شش گل به استقلال زدیم. یادم است وقتی بازی تمام شد بازیکنان استقلال روی زمین نشسته بودند و نای بلند شدن نداشتند. کلانی و آشتیانی به سمت استقلالی ها رفتند و زیر بغل آنها را گرفتند و بلندشان کردند. جباری و حجازی اشک می ریختند.
شما در پرسپولیس بوق می زدی، سهراب بوقی در استقلال
خدا سهراب را رحمت کند. چه روزهایی داشتیم. ما همیشه باهم بودیم. با اینکه در زمین رقیب بودیم اما بیرون از زمین همیشه با هم رفییق بودیم و همه جا باهم می رفتیم. یک بار برای تشویق به امارات رفته بودیم و چون بوق من بزرگتر بود من را جلو گداشتند و گفتند حسین کاپیتان بوقچی هاست. سهراب ناراحت شد. منم گفتم بابا این حرفها چیه. شما بزرگ ما هستی.
بوقتان را دارید؟
نه دزدند. من بوقم را از امارات خریده بودم و در تهران خودم درستش کردم اما یک بار به اهواز رفته بودیم. من بعد بازی حالم بد شد و حتی منو به بیمارستان بردند. به همین خاطر چمدان من را بقیه بچه ها بردند به فرودگاه. اما زمانی به فرودگاه رسیدم دیدم چمدانم نیست. بوق و وسایلم را دزدیده بودند و بعدش به بچه های اهواز فروختند. وقتی بازی های اهواز را از تلویزیون می بینم صدای بوقم را می شنوم. خانمم می گوید حسین این صدای بوق توست. من صدای بوقم را می شناسم.
چرا دیگر بوق نمی زنید؟
دیگر خسته شده بودم. در زمان آقای کاشانی به من گفتند برایت بازی خداحافظی می گیریم. قرار بود در یکی از دربی ها برای من بازی خداحافظی بگیرند. من وقتی به استادیوم رفتم دیدم مرا راه نمی دهند. گفتم من کارت دعوت دارم. گفتند نه شما نمی توانی وارد شوی. قرار بود آن روز به سمت طرفداران پرسپولیس و استقلال بروم و از آنها حلالیت بطلبم و خداحافظی کنم اما نشد. بعد از آن روز به دفتر کاشانی رفتم و گفتم مگر قرار نبود خداحافظی کنم؟ گفت نشد اما در بازی با راه آهن برایت بازی خداحافظی می گیریم. گفتم باید حتما دربی باشد. ما از این بازی خاطره داریم. 
 
مگر بوقچی هم خداحافظی می کند؟
سنم دیگر اجازه نمی داد. من رفتم و به جای خودم شخص دیگری را به باشگاه معرفی کردم.
*حسن شیرمحمدی میگفت فوتبالیست ها دو بار میمیرند.یک بار وقتی از فوتبال خداحافظی میکنند و یک بار هم مرگ طبیعی شان.
ما پرسپولیسی ها اما سه بار میمیریم و آن یک بارهم وقتی است که از پرسپولیس جدا میشویم. -مرگ واقعی ما همان وقتی است که از پرسپولیس جدا میشویم.خیلی تلاش کردند در مقطعی که پروین را بکوبند و خرد کنند اما هرچه کردند محبوبیت پروین بیشتر شد.
اولین مدیرعاملی هم که آمد و اینگونه کرد آقای غمخوار بود. او آمده بود که علی پروین را بگذارد کنار که گذاشت و بعد هم یک سری آدم ها را دور خود جمع کرده بود. یک روز در جلسه به من گفت آقای حسین عسگری شما علی پروینی هستی از جلسه برو بیرون. من هم با آن لیدرهایی که در جلسه بودند خداحافظی کردم و رفتم. یک روز قبل بازی لیدرها آمدند خانه ما و هماهنگ کردند که شعار علیه غمخوار بدهند. آنقدر در استادیوم شعار دادند که غمخوار آمد و گفت بیا برگرد سر کار حقوقت را هم میدهیم. من اما گفتم که اگر بیایم،شما را بیرون میکنم و علی پروین را می آورم. در نهایت غمخوار چندماه بعد رفت و با علی پروین به پرسپولیس برگشتیم. بعد حبیب کاشانی آمد که بچه محل ما بود اما تا به صندلی رسید ما را فراموش کرد. بعد عباس انصاری فرد آمد پرسپولیس که من کنار رفتم. الان که دیگر همه فوتبال ما شده سیاسی.
 
کد مطلب : ۱۴۵۲۶۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.