نگاهی به تحلیل مونتلی ریویو در بارخوانی نظرات سمیر امین
صف کشی نئونازی های آمریکایی در برابر انسان معاصر
تاریخ انتشار
پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۸:۰۸
عصر تعادل – مونتلی ریویو روز گذشته تحلیلی طولانی و بسیار جامع از سمیر امین نویسنده و اقتصاددان سرشناس مصری منتشر کرد که بیشتر ،توضیح مفاهیمی از کتاب مشهور او یعنی «ویروس لیبرال: جنگ دائمی و آمریکائی کردن جهان» بود. عصرتعادل به این بهانه و با ترجمه بخش هایی از این تحلیل و با توجه به شرایط کنونی جهان که نبردهای خونبار خاورمیانه پس از دخالت های طولانی مدت غرب در این منطقه ، شاخصه اصلی آن است ،نگاهی انداخته به آخرین تحلیل های این نویسنده و تحلیل گر معاصر. نبرد بر سر منابع انرژی در خاورمیانه ، عمده ترین وجه تحلیل های تحلیلگران با دانش این روزهاست؛ آنهایی که نبردهای کنونی در منطقه را تنها و تنها فرقه ای و مذهبی نمی بینند.
گزراش عصر تعادل از تحلیل مونتلی ریویو را در ادامه می خوانید:
سمیر امین در کتاب خود با عنوان «ویروس لیبرال: جنگ دایمی و آمریکائی کردن جهان»(1) لیبرالیسم را ایدئولوژی تقلیلگرایی میداند که با فروکاستن کارایی اجتماعی به بازدهی اقتصادی و درپی آن فروکاستن بازدهی اقتصادی به سودآوری مالی، برخلاف آنچه ادعا میکند، نمایندهی تفکری اقتصادزده و اکونومیستی است.
از سوی دیگر، لیبرالیسم، سرمایهداری را به اقتصاد مبتنی بر بازار فرومیکاهد و یک نظام خیالی تصور میکند که تحت حاکمیت قوانین اقتصادی (یعنی بازار) قرار دارد و مدعی میشود اگر آن قوانین را به حال خود گذارند، در جهت به وجود آوردن یک "تعادل بهینه" عمل میکنند. در حالی که در سرمایهداری واقعاً موجود، مبارزات طبقاتی، سیاست، دولت و منطقهای انباشت سرمایه از یکدیگر تفکیکناپذیرند. و بازارهایی که از تنظیم دولت رها شدهاند در حقیقت در تنظیم انحصارها هستند.
اقتصاد «ناب» که با والراس شروع شد بیانگر شدتیافتن همین اقتصادزدگی تفکر بورژوایی است. این اقتصاد ناب، افسانهی بازار خودتنظیم را جایگزین سرمایهداری کرده است. در حالی که سرمایهداری واقعاً موجود چنانکه برودل تحلیل کرده نقطهی مقابل و حتی مخالف بازار خیالی است.
سمیرامین به دیدگاه برودل و مکتب «آنال» مراجعه میکند. گفتنی است که برودل با نظریهپردازان چپگرا یا راستگرا که معتقدند سرمایهداری طی مراحل متعددی رشد کرده و ابتدا رقابتی و تابع نیروهای بازار بوده تنها بعد در قرن بیستم انحصاری شده مخالف است. برودل بر این باور است که در تمامی سدهها از قرن سیزدهم تا بیستم سرمایهداری همواره با دستکاری عرضه و تقاضا به شیوههای مختلف به روشهای غیررقابتی مبادرت کرده است.
برودل در مجموع نشان میدهد که تفاوت حادی بین پویایی ناشی از تعامل تولیدکنندگان و تجار کوچک (که هماهنگی خودکار آنها از طریق قیمتها رخ میدهد) و پویایی بنگاههای بزرگ (یا انحصارها) که در آن قیمتها به نحو روزافزونی با فرامین اداره میشود و تخصیص خودبهخودی بازار با برنامهریزی انعطافناپذیر سلسلهمراتب مدیریتی جایگزین میشود.
از سوی دیگر، سمیر امین نارسایی دیگر لیبرالیسم را مکملانگاشتن گسترش بازار و گسترش دمکراسی و حاکمساختن تمامعیار اقتصاد بر سیاست میداند. وی میکوشد نشان دهد چهگونه شهروندی و آگاهی طبقاتی در «دمکراسی کمتراکم» که تعریف وی از دمکراسی لیبرالی نوع امریکایی است رنگ میبازد و دمکراتیزاسیون در این نظام روندی روبهجلو نیست که اهمیت بنیادی پیشرفت انسانی را نشان دهد بلکه یک صورتبندی ثابت قانونی است که برای پشتیباتی از منطق انباشت سرمایه طراحی شده است. دموکراسی امریکایی الگوی پیشرفتهی آن چیزی است که سمیرامین آن را «دمکراسی کمتراکم» میخواند و بر اساس تعریف وی دمکراسیای است که بر جدایی کامل بین مدیریت زندگی سیاسی و مدیریت زندگی اقتصادی مبتنی است.
ریشههای لیبرالیسم امریکایی
سمیر امین در جایی میگوید: «میدانیم که فلسفهی روشنگری رخدادی قطعی در شکوفایی فرهنگ و ایدئولوژی اروپای مدرن بود تاثیرات آن در فرانسهی کاتولیک، انگلستان پروتستان و نیز در آلمان و حتی روسیه انکارناپذیر است. اما در امریکا تنها تاثیری حاشیهای داشته است.»
فرهنگ سیاسی امریکا که ریشه در تاریخ این کشور دارد از ویژگیهایی که مشخصکنندهی تاریخ قارهی اروپا است متمایز و متفاوت است: حضور پروتستانهای افراطی در بنیانگذاری نیوانگلند، نسلکشی بومیان، بردگی سیاهان، گرایش به جوامع محلی و به اصطلاح کامیونیتیها و امواج پیدرپی مهاجرت که مانع از آن شد که «طبقه در خود» به «طبقه برای خود» بدل شود.
آن شکل ویژهی آیین پروتستان که در نیوانگلند پاگرفت تاثیر نیرومندی بر ایدئولوژی امریکایی گذاشت. تفسیری که بر اساس آن مردم ایالات متحده خود را در هیئت مردم برگزیدهای دیدهاند که موظف به انجام رسالتی آسمانیاند که به عهدهی آنان گذارده شده است. کشتار بومیان امریکایی بخشی از منطق آسمانی این قوم برگزیده بود. این ایدئولوژی بهخوبی منطق انباشت سرمایهی امریکایی را توجیه میکند. با این حال، به نظر میرسد تاکید امین بر نقش پروتستانیسم بنیادگرا در شکلگیری فرهنگ سیاسی امریکا تاحدودی توام با اغراق است و تنوع فرهنگی موجود حتی در میان نخبگان نیز کماهمیت انگاشته شده است.
از سوی دیگر به نظر امین، اگر به تاریخ امریکا نگاه کنیم انقلاب امریکا تنها یک جنگ استقلال محدود بود که مضمون اجتماعی نداشت. مستعمرهنشینان امریکایی ابداً نمیخواستند روابط اقتصادی و اجتماعی خود را دگرگون کنند، آنها فقط میخواستند از آن پس دیگر منافع خود را با طبقهی حاکم کشور مادر تقسیم نکنند. همین وضع در مورد مبارزات لغو بردگی هم وجود داشت.
علاوه بر این، مهاجران به امریکا کسانی بودند که با ترک مبارزات دستهجمعی برای تغییر شرایط مشترک طبقات با پیروی از ایدئولوژی امریکایی برای موفقیت فردی کشور خود را ترک کردند. این امواج مهاجرتی از سویی رشد آگاهی طبقاتی را به تاخیر انداخته است و از سوی دیگر «فرقهفرقه شدن» جامعهی امریکا را تشویق کرده و میکند. کامیونیتی ایرلندیها، ایتالیاییها،... چون بدون تعلق به چنین جماعتهایی انزوای فرد برای او غیرقابل تحمل است. این بعد هویتی نیز به زیان آگاهی طبقاتی صورت میگیرد.
یکی از دیگر ضعفهای عمدهی طرز فکر امریکایی که از تاریخ و ایدئولوژی آن سرچشمه میگیرد این است که این طرز فکر هیچ نوع نگرش بلندمدتی ندارد.
این گونه است که امین مینویسد هنگامی که مردم در پاریس آماده میشدند حمله به عرش اعلاء را آغاز کنند (کمون پاریس، 1871) دارودستههای تبهکار در امریکا (ایرلندیها، ایتالیاییها و جز آن) به جان هم افتاده بودند و یکدیگر را سلاخی میکردند.
همچنین امین برخی مشکلات ساختاری جامعهی امریکا را نیز برمیشمارد:
- ایالات متحده نظام رییسجمهور محور را ابداع کرد که در این نظام انتخاب افراد جایگزین انتخاب اندیشهها و برنامهها میشود.
- فقدان بروکراسیهای دایمی در ایالات متحده به وسایلی تبدیل شد که با آن قدرت سیاسی برنامههای خود را به مقامات موقت غیرمسئولی واگذار میکند که عمدتاً از میان جامعهی کسبوکار و تجارت و سرمایهداران دستچین میشوند.
- دستگاه قضایی مستقل و اصل انتخابی بودن قضات در امریکا و قاعدهی حقوق عرفی در امریکا که در شکلهای حقوقی جوامع ابتدایی یافت میشود.
هدفهای استراتژی امریکا
امین پنج هدف استراتژی امریکا را چنین طبقهبندی میکند:
سمیر امین وضعیت کنونی جهان را بسیار شبیه دههی 1930 و مقطع روی کارآمدن نازیها در آلمان میداند و با شبیهسازی 11 سپتامبر و آتشسوزی رایشتاک هشدار میدهد که «اگر اروپاییها در همان سالهای 1935 یا 1937 واکنش نشان داده بودند، موفق به متوقفساختن جنون هیتلری شده بودند... باید پیش از آن که دیر شود برای رویارویی با چالشهای نئونازیهای واشنگتن اقدام کرد.»
با این حال، امین خوشبین است و معتقد است با تعمیق دمکراتیزاسیون و مبارزات دمکراتیک، «خرد» سرانجام بر ویروس «لیبرالیسم» غلبه میکند.
(1). سمیرامین، ویروس لیبرال: جنگ دایمی و امریکاییکردن جهان، ترجمهی ناصر زرافشان، انتشارات آزادمهر، تهران، 1386.
گزراش عصر تعادل از تحلیل مونتلی ریویو را در ادامه می خوانید:
سمیر امین در کتاب خود با عنوان «ویروس لیبرال: جنگ دایمی و آمریکائی کردن جهان»(1) لیبرالیسم را ایدئولوژی تقلیلگرایی میداند که با فروکاستن کارایی اجتماعی به بازدهی اقتصادی و درپی آن فروکاستن بازدهی اقتصادی به سودآوری مالی، برخلاف آنچه ادعا میکند، نمایندهی تفکری اقتصادزده و اکونومیستی است.
از سوی دیگر، لیبرالیسم، سرمایهداری را به اقتصاد مبتنی بر بازار فرومیکاهد و یک نظام خیالی تصور میکند که تحت حاکمیت قوانین اقتصادی (یعنی بازار) قرار دارد و مدعی میشود اگر آن قوانین را به حال خود گذارند، در جهت به وجود آوردن یک "تعادل بهینه" عمل میکنند. در حالی که در سرمایهداری واقعاً موجود، مبارزات طبقاتی، سیاست، دولت و منطقهای انباشت سرمایه از یکدیگر تفکیکناپذیرند. و بازارهایی که از تنظیم دولت رها شدهاند در حقیقت در تنظیم انحصارها هستند.
اقتصاد «ناب» که با والراس شروع شد بیانگر شدتیافتن همین اقتصادزدگی تفکر بورژوایی است. این اقتصاد ناب، افسانهی بازار خودتنظیم را جایگزین سرمایهداری کرده است. در حالی که سرمایهداری واقعاً موجود چنانکه برودل تحلیل کرده نقطهی مقابل و حتی مخالف بازار خیالی است.
سمیرامین به دیدگاه برودل و مکتب «آنال» مراجعه میکند. گفتنی است که برودل با نظریهپردازان چپگرا یا راستگرا که معتقدند سرمایهداری طی مراحل متعددی رشد کرده و ابتدا رقابتی و تابع نیروهای بازار بوده تنها بعد در قرن بیستم انحصاری شده مخالف است. برودل بر این باور است که در تمامی سدهها از قرن سیزدهم تا بیستم سرمایهداری همواره با دستکاری عرضه و تقاضا به شیوههای مختلف به روشهای غیررقابتی مبادرت کرده است.
برودل در مجموع نشان میدهد که تفاوت حادی بین پویایی ناشی از تعامل تولیدکنندگان و تجار کوچک (که هماهنگی خودکار آنها از طریق قیمتها رخ میدهد) و پویایی بنگاههای بزرگ (یا انحصارها) که در آن قیمتها به نحو روزافزونی با فرامین اداره میشود و تخصیص خودبهخودی بازار با برنامهریزی انعطافناپذیر سلسلهمراتب مدیریتی جایگزین میشود.
از سوی دیگر، سمیر امین نارسایی دیگر لیبرالیسم را مکملانگاشتن گسترش بازار و گسترش دمکراسی و حاکمساختن تمامعیار اقتصاد بر سیاست میداند. وی میکوشد نشان دهد چهگونه شهروندی و آگاهی طبقاتی در «دمکراسی کمتراکم» که تعریف وی از دمکراسی لیبرالی نوع امریکایی است رنگ میبازد و دمکراتیزاسیون در این نظام روندی روبهجلو نیست که اهمیت بنیادی پیشرفت انسانی را نشان دهد بلکه یک صورتبندی ثابت قانونی است که برای پشتیباتی از منطق انباشت سرمایه طراحی شده است. دموکراسی امریکایی الگوی پیشرفتهی آن چیزی است که سمیرامین آن را «دمکراسی کمتراکم» میخواند و بر اساس تعریف وی دمکراسیای است که بر جدایی کامل بین مدیریت زندگی سیاسی و مدیریت زندگی اقتصادی مبتنی است.
ریشههای لیبرالیسم امریکایی
سمیر امین در جایی میگوید: «میدانیم که فلسفهی روشنگری رخدادی قطعی در شکوفایی فرهنگ و ایدئولوژی اروپای مدرن بود تاثیرات آن در فرانسهی کاتولیک، انگلستان پروتستان و نیز در آلمان و حتی روسیه انکارناپذیر است. اما در امریکا تنها تاثیری حاشیهای داشته است.»
فرهنگ سیاسی امریکا که ریشه در تاریخ این کشور دارد از ویژگیهایی که مشخصکنندهی تاریخ قارهی اروپا است متمایز و متفاوت است: حضور پروتستانهای افراطی در بنیانگذاری نیوانگلند، نسلکشی بومیان، بردگی سیاهان، گرایش به جوامع محلی و به اصطلاح کامیونیتیها و امواج پیدرپی مهاجرت که مانع از آن شد که «طبقه در خود» به «طبقه برای خود» بدل شود.
آن شکل ویژهی آیین پروتستان که در نیوانگلند پاگرفت تاثیر نیرومندی بر ایدئولوژی امریکایی گذاشت. تفسیری که بر اساس آن مردم ایالات متحده خود را در هیئت مردم برگزیدهای دیدهاند که موظف به انجام رسالتی آسمانیاند که به عهدهی آنان گذارده شده است. کشتار بومیان امریکایی بخشی از منطق آسمانی این قوم برگزیده بود. این ایدئولوژی بهخوبی منطق انباشت سرمایهی امریکایی را توجیه میکند. با این حال، به نظر میرسد تاکید امین بر نقش پروتستانیسم بنیادگرا در شکلگیری فرهنگ سیاسی امریکا تاحدودی توام با اغراق است و تنوع فرهنگی موجود حتی در میان نخبگان نیز کماهمیت انگاشته شده است.
از سوی دیگر به نظر امین، اگر به تاریخ امریکا نگاه کنیم انقلاب امریکا تنها یک جنگ استقلال محدود بود که مضمون اجتماعی نداشت. مستعمرهنشینان امریکایی ابداً نمیخواستند روابط اقتصادی و اجتماعی خود را دگرگون کنند، آنها فقط میخواستند از آن پس دیگر منافع خود را با طبقهی حاکم کشور مادر تقسیم نکنند. همین وضع در مورد مبارزات لغو بردگی هم وجود داشت.
علاوه بر این، مهاجران به امریکا کسانی بودند که با ترک مبارزات دستهجمعی برای تغییر شرایط مشترک طبقات با پیروی از ایدئولوژی امریکایی برای موفقیت فردی کشور خود را ترک کردند. این امواج مهاجرتی از سویی رشد آگاهی طبقاتی را به تاخیر انداخته است و از سوی دیگر «فرقهفرقه شدن» جامعهی امریکا را تشویق کرده و میکند. کامیونیتی ایرلندیها، ایتالیاییها،... چون بدون تعلق به چنین جماعتهایی انزوای فرد برای او غیرقابل تحمل است. این بعد هویتی نیز به زیان آگاهی طبقاتی صورت میگیرد.
یکی از دیگر ضعفهای عمدهی طرز فکر امریکایی که از تاریخ و ایدئولوژی آن سرچشمه میگیرد این است که این طرز فکر هیچ نوع نگرش بلندمدتی ندارد.
این گونه است که امین مینویسد هنگامی که مردم در پاریس آماده میشدند حمله به عرش اعلاء را آغاز کنند (کمون پاریس، 1871) دارودستههای تبهکار در امریکا (ایرلندیها، ایتالیاییها و جز آن) به جان هم افتاده بودند و یکدیگر را سلاخی میکردند.
همچنین امین برخی مشکلات ساختاری جامعهی امریکا را نیز برمیشمارد:
- ایالات متحده نظام رییسجمهور محور را ابداع کرد که در این نظام انتخاب افراد جایگزین انتخاب اندیشهها و برنامهها میشود.
- فقدان بروکراسیهای دایمی در ایالات متحده به وسایلی تبدیل شد که با آن قدرت سیاسی برنامههای خود را به مقامات موقت غیرمسئولی واگذار میکند که عمدتاً از میان جامعهی کسبوکار و تجارت و سرمایهداران دستچین میشوند.
- دستگاه قضایی مستقل و اصل انتخابی بودن قضات در امریکا و قاعدهی حقوق عرفی در امریکا که در شکلهای حقوقی جوامع ابتدایی یافت میشود.
هدفهای استراتژی امریکا
امین پنج هدف استراتژی امریکا را چنین طبقهبندی میکند:
- خنثی کردن و به تبعیت واداشتن اروپا و ژاپن
برقراری کنترل نظامی از طریق ناتو بر بخشهای سابق بلوک شرق
برقراری کنترل کامل و بلامعارض بر خاورمیانه و آسیای مرکزی و منابع نفتی آنها
تجزیه و خرد کردن چین و حصول اطمینان از انقیاد و تبعیت سایر کشورهای بزرگ (هند و برزیل)
به حاشیه راندن مناطقی از جنوب که برای ایالات متحده جنبهی استراتژیک ندارد.
- از این پس امپریالیسم یک امپریالیسم جمعی (مثلثگونه مرکب از ایالات متحده، اروپا و ژاپن) است.
در این نظام، ایالات متحده دارای مزایای اقتصادی تعیینکننده نیست (تنها مزیت اقتصادی این کشور در صنایع نظامی است.)
کشورهای جنوب میتوانند و باید خود را از توهمات لیبرالی رها سازند و ایجاد شکلهای نوسازیشدهی توسعهی خودمحور را در پیش گیرند.
سیاست نظامیگرایانهی امریکا مستقیماً به منافع اروپا و ژاپن ضربه میزند.
اروپا میتواند و باید خود را از اسارت لیبرالیسم رها سازد اما ابتکار این حرکت از بخشهای مسلط سرمایه برنمیآید بلکه باید از سوی مردم عملی شود.
ساختمان دوبارهی یک جبهه از کشورهای جنوب مستلزم مشارکت مردم آنهاست.
یک انترناسیونالیسم نوین از خلقها که اروپاییها، آسیاییها، افریقاییها و امریکاییها را دربرگیر و آنها را باهم متحد کند، امری ممکن است.
تنوع فرهنگی یک واقعیت است اما ضرورتاً به مفهوم تنوع راههای ساختن آینده نیست.
سمیر امین وضعیت کنونی جهان را بسیار شبیه دههی 1930 و مقطع روی کارآمدن نازیها در آلمان میداند و با شبیهسازی 11 سپتامبر و آتشسوزی رایشتاک هشدار میدهد که «اگر اروپاییها در همان سالهای 1935 یا 1937 واکنش نشان داده بودند، موفق به متوقفساختن جنون هیتلری شده بودند... باید پیش از آن که دیر شود برای رویارویی با چالشهای نئونازیهای واشنگتن اقدام کرد.»
با این حال، امین خوشبین است و معتقد است با تعمیق دمکراتیزاسیون و مبارزات دمکراتیک، «خرد» سرانجام بر ویروس «لیبرالیسم» غلبه میکند.
(1). سمیرامین، ویروس لیبرال: جنگ دایمی و امریکاییکردن جهان، ترجمهی ناصر زرافشان، انتشارات آزادمهر، تهران، 1386.