۰
مقاله خواندني اسلاوي ژيژک در «لندن ريويو آو بوکز»

چینی‌مآبی‌گری

تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۳۲
چینی‌مآبی‌گری
نویسنده: اسلاوی ژیژک
عصرتعادل  مترجم: مهدي سليمي -  زمانی که آلن بدیو ادعا می‌کند که دموکراسی فتیش(بت) ما است، این حکم را می‌بایست در معنای دقیق فرویدی فهم کرد، و این فقط بدین معنا نیست که ما دموکراسی را تا مقام امرِ مطلق دسترسی ناپذیر تعالی می‌‌بخشیم.  «دموکراسی» آخرین چیزی است که ما پیش از مواجه شدن با «فقدانِ» مقومِ عرصة اجتماعی شاهد آنیم؛ پیش از مواجه شدن با این حقیقت که «هیچ نوع رابطة طبقاتی‌ای وجود ندارد»؛ و پیش از رویارویی با ترومایی ناشی از «هم‌ستیزی اجتماعی»[1]. هنگام مواجه شدن با واقعیت سلطه و استثمار، یا واقعیتِ نزاعِ وحشیانة اجتماعی، می‌گوئیم: «بله، اما ما دموکراسی داریم!»، گویا دموکراسی برای تضمین این امر که می‌توانیم نزاع را فیصله دهیم یا حداقل آن را تعدیل کنیم کافی است، برای اینکه نگذاریم این نزاع بی‌اعتبار شود. نمونه‌ای از دموکراسی در مقام فتیش، در فیلم‌های پرفروش و پرسروصدایی چون «پروندة پلیکان»[2] یا «همة مردان رئیس جمهور»[3] ارائه شده است؛ در این فیلم‌ها، مشتی آدم‌ معمولی، ماجرای ننگینی را افشا می‌کنند که به رئیس جمهور منتهی می‌شود و در نهایت او را وادار به استعفا می‌کنند. در این داستان‌ها فساد همه جا حاضر است، با این وجود تاثیر ایدئولوژیکی این داستان‌ها، در پیام حاضر و آماده‌ و خوش‌بینانه‌شان نهفته است:  ببینید چه کشور دموکراتیکی است که در آنجا افراد معمولی‌ای شبیه من و شما می‌توانند پشت قدرتمندترین فرد زمین را به خاک بمالند. به همین دلیل است که نام‌گذاری یک جنبش سیاسیِ رادیکالِ نوین تحت عنوانی که سوسیالیسم و دموکراسی را ترکیب می‌کند، کار بسیار ناشایستی است: [زیرا چنین عنوانی] فتیشِ غاییِ نظم جهانی موجود را [دموکراسی را] با اصطلاحی [با سوسیالیسم] ترکیب می‌کند که تمایز کلیدی را محو می‌کند. امروزه هر کسی می‌تواند یک سوسیالیست باشد، حتی «بیل گیتس»: کافیست که به نیاز به نوعی وحدت هماهنگ(هارمونی) اجتماعی، یا به نیاز به خیر عمومی یا به نیاز به رسیدگی به فقرا و ستمدیدگان اذعان کنی. همانطور که «اتو واینینگر»[4] بیش از صد سال پیش گفته بود، سوسیالیسم آریایی و کمونیسم یهودی است.
مثالی درخور از «سوسیالیسم» امروزی، چین است؛ جایی که حزب کمونیست در آنجا سرگرم یک کمپینِ خود-مشروعیت‌بخشی است که سه تز را ترویج می‌دهد: 1) حکومتِ حزب کمونیست به تنهائی می‌تواند موفقیت کاپیتالیسم را ضمانت کند. 2) حکومت حزب کمونیستِ آتئیست، به‌تنهایی می‌تواند آزادی مذهبی اصیل را تضمین کند. 3) تداوم حکومت حزب کمونیست به‌تنهایی می‌تواند تضمین کند که چین جامعه‌ای خواهد بود با ارزشهای محافظه‌کارانة کنفسیوسی (ارزشهایی چون هماهنگی اجتماعی، میهن‌پرستی و نظام اخلاقی). اینها صرفاً یک سری پارادوکس‌های بی‌معنا نیستند. استدلال اینها می‌تواند به شرح زیر باشد: 1) بدون قدرت ثبات‌گر حزب، توسعة کاپیتالیستی سرریز از آشفتگی‌های حاصل از شورش‌ها و اعتراضات خواهد بود. 2) نزاع‌های فرقه‌ای[5] مذهبی، پایداری اجتماعی را مختل خواهند کرد. 3) فردگرایی لذت‌پرستانة لجام گسیخته، هماهنگی و توازن اجتماعی را تباه خواهد کرد. نکتة سوم تعیین‌کننده است، زیرا آنچه که در پس‌زمینة آن واقع شده ترسی است از نفوذ تباه‌گرِ «ارزش‌های جهان‌شمولِ» غربی: ارزش‌هایی از قبیل آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و فردگرایی لذت‌جویانه(هدونیستی). دشمن نهایی، به معنای دقیق کلمه کاپیتالیسم نیست اما فرهنگ بی‌ریشة غربی، چین را از طریق گردش آزاد اطلاعات در اینترنت تهدید می‌کند. می‌بایست با میهن‌پرستی چینی مبارزه شود؛ حتی مذهب باید «چینی‌مآب»[6] شود تا پایداری اجتماعی حفظ شود. یک مقام رسمیِ حزب کمونیست در سین کیانگ[7]، به نام Zhang Chunxian، اخیراً گفته است: از آنجائیکه «نیروهای دشمن»، نفوذشان را تشدید می‌کنند، پس مذهب می‌بایست تحت نظارت سوسیالیسم عمل کند تا در جهت توسعة اقتصادی، هماهنگی اجتماعی، اتحاد قومی، و وحدت کشور به کار گرفته شود: «[اصل این است] تنها زمانی یک نفر شهروند خوبی است که بتواند مومن خوبی باشد.» 
اما این چینی‌مآب شدنِ مذهب کافی نیست: هر مذهبی –به هر طریقی هم که چینی‌مآب شده باشد- باز با عضویت حزب کمونیست ناسازگار است. یک مقاله در خبرنامة کمیتة مرکزی حزب ادعا می‌کند که چون این «یک اصل پایه‌ای ایدئولوژیکی است که اعضای حزب کمونیست نمی‌توانند مذهبی باشند»، پس اعضای حزب از حق آزادی مذهبی برخوردار نیستند: «شهروندان چینی آزادی عقیدة مذهبی دارند، اما اعضای حزب کمونیست همانند شهروندان عادی نیستند؛ آنها مبارزان پیشگام در راه یک آگاهی کمونیستی هستند.» پس چطور این محرومیت افراد با ایمان از حزب به آزادی مذهبی کمک می‌کند؟ در اینجا، تحلیل مارکس در مورد تنگنای سیاسی در انقلاب 1848 فرانسه به ذهن خطور می‌کند. حزب حاکم ائتلافی از دو جناح سلطنت‌پرست[8] بود، بوربن‌ها[9] و اورلئانیست‌ها[10]. این دو حزب، بنا به تعریف، از پیدا کردن یک مخرج مشترک در سلطنت‌پرستی‌شان ناتوان بودند، زیرا یک فرد نمی‌توانست به‌طور کلی یک سلطنت‌پرست باشد، و فقط پشتیبان یک خانة سلطنتی بخصوص بود؛ از اینرو تنها راه برای اتحاد آن دو، جمع شدن زیر بیرق «سلطنتِ بی‌نامِ جمهوری» بود. به‌عبارت دیگر، تنها راه برای اینکه به‌طورکلی یک سلطنت‌پرست باشی این است که جمهوری‌خواه باشی. واقعیتِ مذهب نیز همین است: یک فرد نمی‌تواند به‌طورکلی مذهبی باشد، او فقط می‌تواند به یک خدا یا خدایان بخصوصی ایمان داشته باشد. شکست تمام تلاش‌ها برای متحد کردن مذاهب نشان می‌دهد که تنها راه برای به‌طورکلی مذهبی بودن، قرار گرفتن زیر لوای «مذهبِ بی‌نامِ آتئیسم» است. تنها یک رژیم آتئیستی، موثراً می‌تواند رواداریِ مذهبی را ضمانت کند: لحظه‌ای که این چارچوب آتئیستی از بین برود، نبرد فرقه‌ای میان مذاهب مختلف در خواهد گرفت. اگر همة اسلام‌گراهای بنیادگرا به غربِ بی‌خدا حمله‌ور شوند، شنیع‌ترین نزاع‌ها میان آنها درخواهد گرفت.
به‌ هر حال، ترس عمیقی در ممنوعیت عقیدة مذهبی برای اعضای حزب کمونیست در کار است. زورانا باکویچ[11]، گزارش‌گر مسائل چین برای روزنامة اسلوونیایی به نام «کار»[12] می‌نویسد: «برای حزب کمونیست چین بهتر می‌بود اگر اعضای آن به هیچ چیزی، حتی به کمونیسم نیز اعتقادی نداشتند.» او اخیراً نوشته است: «بسیاری از اعضای حزب به کلیساها پیوسته‌اند (و اغلب‌شان به کلیساهای پروتستان)، دقیقاً به خاطر نومیدی‌شان از این موضوع که چرا حتی کوچکترین اثری از ایده‌آل‌های کمونیستی‌شان در سیاست‌های روز چین دیده نمی‌شود.           
خلاصه، امروزه یک مخالفت بسیار جدی نسبت به رهبری حزب چین توسط این گروه‌ها مطرح می‌شود: کمونیست‌های واقعاً معتقد، یک گروه متشکل از افراد کهنه‌کار و قدیمی، و اغلب بازنشسته‌های کادر حزب که احساس می‌کنند همه چیزشان بدست فساد لجام‌گسیختة کاپیتالیسم نقش بر آب شد، به‌اضافة آن دسته از پرولتاریاهایی که «معجزة چینی» آنها را شکست داد: کشاورزانی که زمین‌شان را از دست دادند، کارگرانی که شغل‌شان را از دست دادند و در جستجوی معنایی برای بقاء سرگردان شدند، و الباقی که توسط شرکت‌های چون فاکس‌کان[13] و دیگر شرکت‌ها استثمار شدند. آنها اغلب در اعتراض‌های توده‌ای شرکت می‌کنند و پلاکاردهایی به نقل از مائو را با خود حمل می‌کنند. این ترکیب کادر مجرب با فقرایی که چیزی برای از دست دادن ندارند، پتانسیل انفجاری دارد. چین یک کشور باثبات همراه با یک رژیم اتوریته‌دار نیست تا بتواند هماهنگی [اجتماعی] را تضمین کند، و از این‌رو قادر است تا پویایی و دینامیيزم کاپیتالیستی را تحت کنترل خود نگه دارد: هر سال هزاران شورش کارگران، دهقانان و اقلیت‌ها توسط اختیارات و اتوریته‌های مختلف سرکوب می‌شود. جای شگفتی نیست که پروپاگاندای رسمی، دائماً دربارة یک جامعة موزون و هماهنگ سخن می‌گوید. این پافشاری زیاد به چیزی متضاد آن شهادت می‌دهد، یعنی هر آینه خبر از هرج و مرج و اختلال می‌دهد. در اینجا، می‌توان قانونِ رسمی در هرمنوتیک استالینیستی را مصداق آورد: زمانیکه رسانة رسمی آشکارا در باب ناآرامی‌ها گزارشی نمی‌دهد، قابل اطمینان‌ترین راه برای کشف آنها، جستجو در میان تندروی‌های مثبت در پروپاگاندای دولت است- از هماهنگیِ بیشتر تجلیل به عمل می‌آید، و هرج و مرج و هم‌ستیزی می‌بایست به استنتاج درآید. چین پر است از هم‌ستیزی‌ها و [از آن طرف] ناپایداری‌هایی که دائماً خبر از انفجار می‌دهند، آشکارا کنترل می‌شوند.   
این امر تنها مخالف آن پس‌زمینه است که آدمی می‌تواند سیاست مذهبیِ حزب چین را دریابد:  ترس از عقیده، موثراً ترس از عقیدة کمونیستی است؛ ترس از آنهایی که به پیام رهایی بخشِ جهان‌شمولِ کمونیسم مومن باقی بمانند. کمپین‌های ایدئولوژیکی موجود برای هر نوع یادآوریِ هم‌ستیزیِ(آنتاگونیسم) اساسیِ طبقاتی که در اعتراض‌های کارگران آشکار می‌شود، بیهوده به نظر می‌رسد. هیچ صحبتی در مورد خطر «کمونیسم پرولتری» در میان نیست؛ در عوض، همة این خشم ناظر بر مخالفت با یک دشمن خارجی است. دبیر حزبِ آکادمی علوم اجتماعی چین در ژوئن 2014 چنین نوشت: «کشورهای مسلط در غرب»، ارزش‌های خود را به عنوان «ارزش‌های جهان‌شمول» تبلیغ می‌کنند؛ و ادعا می‌کنند که تفسیرهای آن‌ها در مورد آزادی، دموکراسی و حقوق بشر استاندارد هستند و دیگران همگی می‌بایست با آن سنجیده شوند. آنها وقتیکه کالاهایشان را جار می‌زنند و اجناس‌شان را به هر گوشه‌ای از این سیاره دوره‌گردی می‌کنند، از هیچ هزینه‌ای مضایقه نمی‌کنند؛ و از پشت پرده یا آشکارا موجب تحریک «انقلاب‌های رنگی» می‌شوند. هدف آنها نفوذ کردن، سقوط و سرنگون کردن رژیم‌هاست. نیروهای دشمن مسلط، هم در خانه و هم در بیرون، این عبارتِ «ارزش‌های جهان‌شمول» را به نفع خود به کار می‌گیرند تا حزب کمونیست چین، سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی، و مسیر اصلی ایدئولوژی چینی را بدنام و آلوده کنند. طرح آنها این است که از سیستم‌های ارزشی غربی برای تغییردادن چین استفاده کنند، با این هدف که باعث شوند تا مردم چین، رهبر حزب کمونیست چین و سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی را سرزنش کنند و اجازه دهند چین بار دیگر یک مستعمرة برخی کشورهای کاپیتالیستی توسعه‌یافته شود.
برخی از این گفته‌ها درست است، اما حقایق بخصوصی، یک دروغ عام‌تر را پوشانده‌اند. البته این درست است که آدمی نمی‌تواند و نباید به انتشار ارزش‌های جهان‌شمول توسط قدرت‌های غربی دربارة آزادی، دموکراسی و حقوق بشر اعتماد کند: این جهان‌شمولیت یک کذب است، و تعصبات ایدئولوژیکی غرب را پنهان می‌کند. با این حال، آیا این برای مخالفت کردن با ارزش‌های غربی با یک آلترناتیو کافی است، آلترناتیوی از قبیل کنفسیوس‌گرایی که محور اصلی ایدئولوژی چینی است؟ آیا ما به یک جهان‌شمول‌گرایی[14] متفاوت نیاز نداریم، یعنی پروژة متفاوتی از رهایی جهان‌شمول؟ آیرونی و طنز موضوع اینجاست که «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی»، موثراً به‌معنای سوسیالیسم با ویژگی‌های کاپیتالیستی است، یعنی سوسیالیسمی که چین را کاملاً درون بازار جهانی ادغام می‌کند. جهان‌شمولیتِ کاپیتالیسمِ جهانی دست نخورده باقی مانده است و به‌طرز بی‌سر و صدایی به عنوان تنها چارچوب ممکن پذیرفته شده است؛ پروژة هماهنگی و هارمونیِ کنفسیوسی نیز تنها به‌منظور سرپوش گذاشتن بر هم‌ستیزی‌هایی تجهیز شده است که با دینامیک‌های کاپیتالیست جهانی پیش می‌رود. همة آنچه باقی می‌ماند، یک سوسیالیسم با «رنگ‌هایِ ملی» کنفسیوسی است: یک سوسیالیسم ملی که افق اجتماعی آن ارتقاء میهن‌دوستی در مورد ملیت مربوط به آدم‌هاست؛ حال آنکه، هم‌ستیزی‌های درون‌ماندگار (immanent) در توسعة کاپیتالیستی به یک دشمن خارجی نسبت داده می‌شود که آن دشمن خارجی، هماهنگی اجتماعی را تهدید می‌کند. [اما پرسش این است که] حزب چین در پروپاگاندای میهن‌پرستانه‌اش چه هدفی را دنبال می‌کند، آنچه که «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی» نامیده می‌شود چیست، آیا یک نسخة دیگری از «مدرنیتة آلترناتیو» وجود دارد: یعنی کاپیتالیسمی بدون نبرد طبقاتی؟  
  
منبع:http://www.lrb.co.uk/v37/n14/slavoj-zizek/sinicisation
 
 
[1] Social antagonism
[2] The Pelican Brief
[3] All the President’s Men
[4] Otto Weininger
[5] Factional
[6] sinicised
[7]  Xin jiang  سین کیانگ یا شین جیانگ، نام ناحیة خودمختار بزرگی در باختر جمهوری خلق چین است. این ناحیه پیش از این ترکستان شرقی یا ترکستان چین نام داشت. -مترجم
[8] royalist
[9] Bourbons
[10] Orleanists
[11] Zorana Bakovic
[12] Delo
[13] Foxconn
[14] Universalism 
کد مطلب : ۷۶۵۳۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

کلام امیر
لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

امام(عليه السلام) فرمود: هيچ ثروتى چون عقل، و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب، و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.