اینجا خیلیها عید ندارند!
تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۱۲
حقایق تلخ جامعه را نمی توان انکار کرد حتی هر چقدر صدای خوشی ها و خندههایمان را بالا ببریم و عینک دودی بر چشمانمان بگذاریم تا نشنویم و نبینیمشان باز هم دلیل بر نبودنشان نیست.
زن بی سرپرست و آبرومندی را می شناختم که تا چند وقت پیش کنار خیابان دست فروشی می کرد، بیماری سرطان کمرش را شکست. حالا او و مادر پیرش مهمان خانه سالمندان هستند.
بچههای معلول، بیماران روانی، زنان و مردان پا به سن گذاشتهای که روزی پدر و مادر بودند اما اکنون در سایه نامهربانی فرزندان، فرداهای پُر از تکرار را در خانه سالمندان به نظاره نشسته اند ... و خیلیهای دیگر که برای اینکه مبادا روحیه مان خراب شود به سمتشان نمی رویم، دارند در اوج غربت و بی کسی روزگار می گذرانند و منتظر کسی هستند که کسی به دیدنشان برود اما افسوس انتظاری که به پایان نرسد کُشنده است...
هستند خانوادهایی که تنها منبع درآمدشان یارانه دولت است. اگر نگاهی به صفهای طویل دریافت یارانه بیندازید خواهید دید اکثراً قشر مستمند جامعه اند که در سرمای استخوان خُرد کن زمستان صورتشان را با سهمیه یارانه ای شان سرخ می کنند.
کمی آن طرف تر متمولینی قرار دارند با حقوقهای میلیونی که دو قورت و نیمشان هم باقی است، کَکِشان هم نمی گزد و انگار این صحنهها برایشان چیزی شبیه شوخی است!...
خیلی از آدمها که غرق خودخواهی شان شدهاند فکر می کنند تمام دنیا محدوده بدن آنهاست و فقط در راهی گام بر می دارند که منفعت شخصی بر سر و رویشان ببارد، این انسانهای سنگی فراموش کردهاند این افراد هم حق زندگی دارند، عاطفه سرشان میشود، بی مهریها قلبشان را به درد می آورد، نیازهای روزمره دارند، درست مثل من و تو، خانواده دارند و زن و بچه هایی که در گذر سختیها و مشقات، طعم تلخ رنج را به خوبی چشیده اند.
فقط کافی است کمی به خودمان بیایم؛ گاهی تنها یک تلنگر، دنیا و آخرت آدم را زیر و رو می کند.
این عید هم مثل سایر نوروزها خواهد گذشت. کاش امسال مان با یک خاطره شیرین از تجربه باهم بودن آغاز شود. کاش بیاموزیم واقعیت آدمها را ببینیم و آنقدر سخاوت داشته باشیم که عیدمان را تقسیم کنیم...
زن بی سرپرست و آبرومندی را می شناختم که تا چند وقت پیش کنار خیابان دست فروشی می کرد، بیماری سرطان کمرش را شکست. حالا او و مادر پیرش مهمان خانه سالمندان هستند.
بچههای معلول، بیماران روانی، زنان و مردان پا به سن گذاشتهای که روزی پدر و مادر بودند اما اکنون در سایه نامهربانی فرزندان، فرداهای پُر از تکرار را در خانه سالمندان به نظاره نشسته اند ... و خیلیهای دیگر که برای اینکه مبادا روحیه مان خراب شود به سمتشان نمی رویم، دارند در اوج غربت و بی کسی روزگار می گذرانند و منتظر کسی هستند که کسی به دیدنشان برود اما افسوس انتظاری که به پایان نرسد کُشنده است...
هستند خانوادهایی که تنها منبع درآمدشان یارانه دولت است. اگر نگاهی به صفهای طویل دریافت یارانه بیندازید خواهید دید اکثراً قشر مستمند جامعه اند که در سرمای استخوان خُرد کن زمستان صورتشان را با سهمیه یارانه ای شان سرخ می کنند.
کمی آن طرف تر متمولینی قرار دارند با حقوقهای میلیونی که دو قورت و نیمشان هم باقی است، کَکِشان هم نمی گزد و انگار این صحنهها برایشان چیزی شبیه شوخی است!...
خیلی از آدمها که غرق خودخواهی شان شدهاند فکر می کنند تمام دنیا محدوده بدن آنهاست و فقط در راهی گام بر می دارند که منفعت شخصی بر سر و رویشان ببارد، این انسانهای سنگی فراموش کردهاند این افراد هم حق زندگی دارند، عاطفه سرشان میشود، بی مهریها قلبشان را به درد می آورد، نیازهای روزمره دارند، درست مثل من و تو، خانواده دارند و زن و بچه هایی که در گذر سختیها و مشقات، طعم تلخ رنج را به خوبی چشیده اند.
فقط کافی است کمی به خودمان بیایم؛ گاهی تنها یک تلنگر، دنیا و آخرت آدم را زیر و رو می کند.
این عید هم مثل سایر نوروزها خواهد گذشت. کاش امسال مان با یک خاطره شیرین از تجربه باهم بودن آغاز شود. کاش بیاموزیم واقعیت آدمها را ببینیم و آنقدر سخاوت داشته باشیم که عیدمان را تقسیم کنیم...
مرجع : ایسنا